شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت687 گذر از طوفان✨ از روی مبل بلند شدم سمت آشپزخونه رفتم و گفتم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر ازطوفان✨ همراه فروغی بیرون رفتم سوار ماشینی که تابلوی آژانس بانوان داشت شدم روبه راننده گفت _چند لحظه صبر کنید سوالی بهش خیره شدم _الان میام با قدم های بلند برگشت داخل مجتمع بعد از چند دقیقه با پلاستیک های بزرگی سمت ماشین اومد در رو باز کردم پیاده بشم که اجازه نداد _چرا پیاده میشی خودم خریدها رو داخل جعبه میزارم نوچی کردم راننده جعبه ماشین رو باز کرد فروغی کرایه رو حساب کرد و محترمانه و تاکیدی به خانمی که پشت فرمان بود گفت _تا جلوی در خونه برسوندیشون راننده سرش رو تکون داد _باشه حتما زیر لب گفت _رسیدی بهم خبر _باشه ،ممنون ولی شما قول دادید دیگه بین حرفم لبخندی زد و گفت _حرف میزنیم برو که دیر نرسی خدا حافظی کردیم راننده ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد راننده سکوت توی ماشین رو شکست و کنجکاو پرسید _خونه تون داخل این مجتمع س؟ از حرفش جا خوردم _چطور مگه؟ _آخه تا بحال ندیدمتون سرویس های زیادی رو اومدم ولی فک کنم شما اولین بار که زنگ زدید به آژانس ما یاد حرف فروغی افتادم وقتی راننده ای سوال ازت پرسید کامل توضیح و جواب نده یه جواب کوتاه بده که دیگه سوال نپرسه آب دهنم رو پایین فرستادم و سرد گفتم _زیاد به آژانس زنگ نمیزنیم قبلا هم از آژانستون ماشین گرفتیم _آها پس اینطور "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫