✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸
✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت709
گذر از طوفان✨
لباس هام رو عوض کردم نگاهی به ساعت انداختم صدای ترانه گفتن بابا بلند شد
از اتاق بیرون رفتم
_جانم بابا؟
_بابا جان این دارو هارو باید از امشب بخورم؟
کنار بابا نشستم لبخندی زدم
_نمیدونم عمو گفت قبل از اینکه بیاد اینجا میره پیش دکتر ازش میپرسه
نیلو کنارم وایساد لبهاش رو کنار گوشم گذاشت دستش رو جلوی لبهاش گرفت و گفت
_آبجی یه شیر کاکائو و کیک برام میخری؟
بابا نگاهش روی نیلو ثابت موند لبخندی زد و گفت
_دخترم آبجی خسته س باید استراحت کنه فردا برات میخرم
با تعجب بعد از حرف بابا گفتم
_سه بطری شیر کاکائو خریدم چرا انقد زود تموم شد؟
نیلو نگاهی به در اتاق انداخت و گفت
_مامانی برای هر نفری یه لیوان شیر کاکائو ریخت تموم شد
نفسم حرصی کشیدم
بابا کلافه ناز بانو رو صدا زد
از اتاق بیرون اومد
_بله حاجی؟
_ترانه شیر کاکائو برا نیلو خریده یا تقسیم کردن بین بچه ها
اخمی کرد و طلبکار گفت
_وقتی نیلو شیر کاکائو میخواد نمیشه بقیه نخورن و نگاه کنن
نیلو با صدای بچه گونه ش معترض گفت
_مامان اول که برا یاسین و یسنا شیر کاکائو ریختی
ناز بانو با لحن تندی گفت
_وقتی ترانه حاضر جوابه باید این بچه هم یاد بگیره
بابا تند و محکم گفت
_چه ربطی به ترانه داره برای توجیه کار خودت بقیه رو وسط ننداز الانم داد و بیداد نکن سرم درد میگیره
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫