شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت746 گذر از طوفان✨ _سلام طاهر سرش رو بلند کرد _سلام خانم نیکجو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ به محض بسته شدن در اتاق فروغی بهم خیره شد _خوبی؟امتحان امروز چطور بود؟ _ممنون،خوب بود _ امتحان های ترم کی شروع میشه؟ _دو هفته دیگه صندلی رو جلو تر کشید و پوشه رو برداشت _یعنی فرجه قبل شروع امتحانا ندارید؟ _چرا تا چهار شنبه میریم مدرسه بعدش پنج روز تعطیل هستیم هفته بعدش امتحان ها شروع میشه _برنامه گرفتی؟ سرم رو تکون دادم _بله _رفتی خونه عکسشو برام بفرست _باشه کاوری که لیست ها داخلش بود رو برداشتم _کاری ندارید من برم؟ خمیازه ای کشید _نه دستت دردنکنه برای مدارک _خواهش میکنم ناخواسته گفتم _خسته بودید چرا سر کار اومدید از حرفم جا خورد و لبخندی زد _باید می اومدم کار شرکت زیاد شده دستش رو زیر چونه ش گذاشت از کجا فهمیدی خسته م؟ _خستگی از صورتتون میباره آروم خندید _چه عجب خستگیم یه بار به چشمت اومد این چه حرفی بود من زدم ،سرم رو پایین انداختم سمت در رفتم بین خندیدنش صدام زد _نورا؟ چرخیدم _بله؟ _امروز عصر پیک فروشگاه یه سری خرید میاره در خونه رسیدی بهم خبر بده هماهنگ کنم راننده رسیده باشه بری جلوی در تحویل بگیری کلافه نوچی کردم _آقای فروغی این چه کاریه آخه چیزی لازم باشه میرم میخرم هر دفعه دارید بیشتر شرمنده م میکنید _تا بعد امتحان ها خرید نمیری سعی کردم همه چی رو بخرم ولی اگر چیزی از قلم افتاده بود بهم بگو _ممنون ،من هرچی بگم نخرید شما کار خودتون میکنید نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫