✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت748
گذر از طوفان✨
گوشیم رو از داخل کیفم بیرون آوردم صفحه ش رو باز کردم شماره فروغی رو بگیرم که شماره ش روی صفحه افتاد
انگشتم رو روی صفحه کشیدم
_الو سلام
_سلام رسیدی؟
_بله الان میخواستم بهتون زنگ بزنم
_عه فکر کردم یادت رفته،یک ربع دیگه پیک میرسه به اسم حاجی گفتم
_چرا اسم خودمو نگفتید؟
با لحن متعجبی گفت
_وقتی یه مرد توی خونه هست چرا اسمتو بگم؟
چه سوالی پرسیدم الکی یه بهانه برای گیر دادن دستش دادم
_همینطوری
_این جوابت منو قانعه نکرد فعلا برو خرید هارو تحویل بگیر تا بعد
ناراحت گفتم
_چرا تهدیدی بامن حرف میزنید ؟
_جدی حرف زدن با تهدیدی فرق داره
چند ثانیه ای سکوت کرد و گفت
_نورا راننده داره زنگ میزنه حتما رسیده
_باشه الان میرم خداحافظ
_اومدی داخل بهم خبر بده
_خرید ها رو بچینم زنگ میزنم
_پس منتظرتم یادت نره ها
_آلزایمر ندارم ها
_حواس پرت که هستی
کشیده و با حرص گفتم
_خدا حافظ
صدای خنده ش بلند شد قبل از اینکه جواب بده گوشی قطع کردم
مانتوم رو پوشیدم شالم رو روی سرم انداختم و از اتاق بیرون رفتم با ناز بانو روبرو شدم نگاه چپ چپی بهم انداخت
_بزار برسی دوساعت تو خونه باشی بعد شالو کلاه کن برو خونه دوستت
بی توجه به حرفش در هال باز کردم از خونه بیرون رفتم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫