شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت747 گذر از طوفان✨ به محض بسته شدن در اتاق فروغی بهم خیره شد _خو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ گوشیم رو از داخل کیفم بیرون آوردم صفحه ش رو باز کردم شماره فروغی رو بگیرم که شماره ش روی صفحه افتاد انگشتم رو روی صفحه کشیدم _الو سلام _سلام رسیدی؟ _بله الان میخواستم بهتون زنگ بزنم _عه فکر کردم یادت رفته،یک ربع دیگه پیک میرسه به اسم حاجی گفتم _چرا اسم خودمو نگفتید؟ با لحن متعجبی گفت _وقتی یه مرد توی خونه هست چرا اسمتو بگم؟ چه سوالی پرسیدم الکی یه بهانه برای گیر دادن دستش دادم _همینطوری _این جوابت منو قانعه نکرد فعلا برو خرید هارو تحویل بگیر تا بعد ناراحت گفتم _چرا تهدیدی بامن حرف میزنید ؟ _جدی حرف زدن با تهدیدی فرق داره چند ثانیه ای سکوت کرد و گفت _نورا راننده داره زنگ میزنه حتما رسیده _باشه الان میرم خداحافظ _اومدی داخل بهم خبر بده _خرید ها رو بچینم زنگ میزنم _پس منتظرتم یادت نره ها _آلزایمر ندارم ها _حواس پرت که هستی کشیده و با حرص گفتم _خدا حافظ صدای خنده ش بلند شد قبل از اینکه جواب بده گوشی قطع کردم مانتوم رو پوشیدم شالم رو روی سرم انداختم و از اتاق بیرون رفتم با ناز بانو روبرو شدم نگاه چپ چپی بهم انداخت _بزار برسی دوساعت تو خونه باشی بعد شالو کلاه کن برو خونه دوستت بی توجه به حرفش در هال باز کردم از خونه بیرون رفتم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫