✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸
#پارت957
گذر از طوفان✨
گره بند های کلاه حجاب رو باز کرد دستش رو روی کلاه گذاشت به عقب کشید با کشیده شدن موها هم دستم رو روی دستش گذاشت چشم هام رو بستم مواخذه کننده گفتم
_موهامو ریشه کن کردی میگن خودم بازش میکنم
با انگشت هاش شروع به ماشاژ دادن کف سرم کردم
_ببخشید سرت درد گرفت؟ مگه همین دوتا بند نباید باز بشه
چه سوال مسخره ای میپرسه موهام با کلاه کشیده خیال داره سرم درد نگیره
دستم رو پشت کلاه بردم گیره های کوچیکی که مژده خانم دور کلاه زده بود رو یکی یکی باز کردم
نگاهی به گیره ها انداخت
_تموم شد؟
_بله
کلاه رو از روی سرم برداشت نگاهش روی موهام چرخید و طرز نگاه کردنش عوض شد با تعجب پرسید
_چرا موهات اینطوری شده؟
دستم رو روی سرم کشیدم
_چطوری شد؟
با انگشت هاش موهام رو روی صورتم ریخت متعجب گفت
_رنگ قرمز و نارنجی چرا انتخاب کردی؟
پشت چشمی نازک کردم نگاه ازش گرفتم
_من انتخاب نکردم
توی فکر رفت و بعد از چند ثانیه پرسید
_پس کی انتخاب کرده مامان؟
_بله
صدای طاها گفتن زهرا خانم بلند شد
_جانم مامان؟
روسریم رو از داخل خرید ها برداشت دستم داد
_بنداز روی سرت مرتبش کن بریم بیرون
سمت آینه قدی گوشه اتاق چرخیدم روسری رو روی سرم مرتب کردم نگاهی به خودم انداختم
_بریم
سرم رو رو تکون دادم
_زبونت ازندازه سرت سنگین نیست ها میشه جواب داد کنار خودم میشینی
جرات مخالفت کردن ندارم و گرنه توی جمع خانواده ش حالشو میگرفتم که دیگه دستوری تاکیدی با من حرف نزنه
محتاطانه و زیر لب گفتم
_اول میخوام برم آرایش صورتمو بشورم
_باشه برو
حلقه ای که چند ساعت پیش توی دستم انداخته بود رو بیرون آوردم
نگاه سوالی به حلقه و انگشتم انداخت
_حلقه رو چرا بیرون میاری
_فعلا بهش عادت نکردم انگشتم اذیت میشه
یکی از ابروهاش رو بالا انداخت
_عجب ،بنداز توی انگشتت تا عادت کنی هیچ وقت از دستت درش نیاری
باحرص حلقه رو دوباره توی انگشتم فورو کردم و زیر لب گفتم
_زورگو و خود خواه
خونسرد گفت
_همینه ای که هست
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫