_رویا جان با خنده گفتم _چشم.‌ کامل برگشت سمتم و تاکیدی گفت _میدونی چی می‌خوام بگم؟ _بله. یا با خودت یا با دایی برمی‌گردم. با رضا هم قرار باشه بیام قبلش بهم زنگ‌میزنی. یکی از ابروهاش رو بالا داد _دیگه؟ _با همکلاسی‌ هام هم معاشرت فقط تو فضای دانشگاه داشته باشم.‌ _آفرین به تو دختر خوب. حالا پیاده شده شو که داره دیرم‌میشه دستگیره ی در رو کشیدم و پیاده شدم کمی از پشت فرمون سمت شیشه‌ خم شد و گفت _رویا دیگه سفارش نکنم لبخند زدم‌ _گفتم‌ که چشم جناب سروان.‌ چقدر میگی! آهسته خندید _چون میشناسمت.‌کم سرخود بازی در نمیاری. https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac