✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1117
گذر از طوفان✨
طاها در رو بست ماشین رو دور زد و سوار شد
و حرکت کرد
_اول بریم عکس بندازی بعد بریم پلیس بعلاوه ده
_با این دماغم عکس بگیرم؟ نه نمیگیرم بریم خونه بابا اونجا عکس دارم کد روی پاکتش رو برمیدارم میدم عکاسی چاپ کنه
از گوشه چشمش نگاهی بهم انداخت و لبخندی زد
_دماغت خیلی هم بزرگ نشده تو حساس شدی، به هر بهانه ای که شده میخوای بری خونه بابا ،زنگ بزن ببین خونه س بپرس مهمون دارن یا نه
لبخند عمیقی زدم و خوشحال گفتم
_باشه
شماره بابا رو گرفتم بعد از خوردن چند بوق صداش پخش شد
_سلام عزیزم
_سلام بابا جان خونه ای؟
_نه بابا جان با عموت اومدم بازار چطور مگه؟
_کی بر میگردی خونه میخواستیم بیایم اونجا
_عزیزم برگردم خونه بهت خبر میدم
نگاهی به طاها انداختم و بی صدا لب زدم
_خونه نیست
_اشکال نداره یه روز دیگه میریم
_عکس رو چکار کنم؟
قبل از اینکه طاها جواب بده بابا گفت
_عکس چی؟
_عکس برای پاسپورت میخوام ،ناز بانو خونه س برم عکس هام رو بردارم
_خیر باشه عزیزم خبریه؟خونه س ولی صبر کن خودم برگردم بعد بیا
_شاید بریم کربلا فعلا مشخص نیست
_بسلامتی بابا جان چه خبر خوبی بهم دادی، پس باید صبر کنی برم خونه پاسپورتت رو از توی مدارک پیدا کنم
_عه یعنی دیگه لازم نیست پاسپورت بگیرم؟
صدای خنده بابا بلند شد
_چرا عزیزم باید تمدیدش کنی خیلی وقته تاریخش تموم شده
خنده صدا داری کردم
_آها باشه بابا جون پس منتظرم برگشتید خونه بهم خبر بدید
_چشم عزیزم سلام به طاها برسون کاری نداری ؟؟
_پرنور بزرگیتون میرسون نه خدا حافظ
گوشی رو قطع کردم روی صندلی جابجا شدم
_باید صبر کنیم بابا برگرده خونه بعد بریم
_نورا جان داری سخت میگیری بریم عکس بنداز کارها رو انجام بدیم بعد هر وقت بابا زنگ زد میریم بهش سر میزنیم
_آخه بابا گفت باید پاسپورتم رو پیدا کنه
از حرفم تعجب کرد
_مگه قبلا پاسپورت داشتی؟
آهی کشیدم
_آره سالی که رفتیم کربلا بابا برای من و مامان هم پاسپورت گرفت
دستم رو گرفت نگاهی بهم انداخت
_نبینم دیگه عزیزدلم اینطوری آه بکشه ،پس خانم من کربلاییه خبر نداشتم فکر کردم سفر اولی میشی میخواستم بگم زیر قبه دعای مخصوص برام بکن
لبخند عمیقی زدم
_یعنی بعد بار اول دیگه نمیشه دعا کرد؟
صدای خنده ش توی ماشین پخش شد
_چرا نشه ،چند سال پیش رفتید کربلا؟
_کلاس سوم ابتدایی بودم
_پس خیلی هم سنت کم نبوده
اخم نمایشی کردم
_یعنی الانم سنم زیاده!
_نه دورت بگردم بچه ترم شدی
انگشتام رو جمع کردم یه مشت محکم به بازوش زدم
با شوخی گفت
_عه چرا میزنی
پشت چشمی نازک کردم
_چون حقته
آروم خندید
_ای نامرد
آینده بازم نازبانو😐😐😐😐
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫