شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1140 گذر از طوفان✨ چادر و کیفم رو روی تخت گذاشتم و نشستم و نفسی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ در کمد رو بستم کف دستم رو روی زمین گذاشتم و بلند شدم، گیر پشت سرم رو باز کردم و دستم رو توی موهام کشیدم طاها سینی به دست داخل اومد در رو بست نگاهش توی صورتم چرخید _خسته نباشی ،خانم حرف گوش نکن مگه نگفتم صبر کن خودم میام لباس ها رو میچینم. موهام رو روی شونه م مرتب کردم _گفتم میچینم چمدون بر نمیدارم، صبر کردم بیایی آروم خندید سینی رو روی میز گذاشت چمدون رو برداشت و بالای کمد گذاشت _با این وضعیتت فقط چمدون برداشتنت رو کم دارم لبم رو جمع کردم _مگه وضعیتم چشه؟ لیوان شیر رو برداشت فاصله ش رو باهم پر کرد بین خندیدنش گفت _اینطوری خودتو لوس نکن ،یه چمدون یه نفر رو میخوای سه نفری بردارید بعد بگی سنگین بود یهوی صدای خنده م بلند شد سریع دستم رو روی دهنم گذاشتم _خیلی مسخره ای، الان مامان اینا میگن نورا زده به سرش این وقت شب با صدای میخنده _بیا شیر و خرمات رو بخور فعلا که بیدارن بخوابن هم صدات تا اتاقشون نمیره وا رفته گفتم _طاها مسواک زدم خودت هر دوتا لیوان بخور ابروهاش رو بالا انداخت _بخاطر یه مسواک زدن شیر نمیخوری ،عه تنبلی اینطوری نداشتیم ها _تنبل نیستم سخته برام با این وضعیت بخاطر مسواک زدن برم داخل هال شاید یهویی بابا از اتاق بیاد بیرون اون وقت خجالت میکشم _وقتی روشویی داخل حموم هست چرا داخل هال بری؟ متعجب گفتم _برم سرویس که راحت ترم بعد میخوای برم داخل حموم مسواک بزنم؟برای حموم رفتن هم وقتی کسی خونه نباشه میرم از حرفم جا خورد _منظورم داخل اتاق چشم هام گرد شد _مگه اینجا حموم هست! لیوان شیر رو جلوی صورتم گرفت _بله عزیزم شیرتو بخور، پیش خودت فکر نکردی اون در کنار پنجره چیه؟ نگاهم ببین طاها و مسیری که بهش چشم دوخته بود جابجا شد _نه فکر کردم انباری یا یه اتاق دیگه ای باشه خنده صدا داری کرد _بگیر بخور از دهن افتاد _دستام کثیف برم بشورم میام یکی از خرماها رو برداشت و سمت دهنم گرفت _لازم نیست دست بشوری تا بری و برگردی شیر یخ کرده لبخندی زدم دهنم رو باز کردم خرما و چند جرعه از شیر رو خوردم ناخواسته سر تا پای مردی که یه روز نامرد ترین فرد زندگیم میدونستمش ولی الان تحمل یک ساعت نبودنش رو ندارم رو برانداز کردم صدای شوخ طبعش بلند شد _قرار شد شیر و خرما بخوری نه با نگاهت منو قورت بدی سریع چشم ازش برداشتم برای اینکه انکار کنم گفتم _توی فکر بودم تو رو هم نگاه نمیکردم خندید لیوان رو روی سینی گذاشت _تو گفتی و منم باور کردم برو مسواکت رو بزن آینده😐🙄🙄🙄 https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫