شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت‌شانزدهم سراب🕳 بشقاب ها رو روی سینک گذاشتم شیر آب رو باز کردم زیبا خانم
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 سراب🕳 صدرا بالشتش رو روی تشک گذاشت و سمت تخت چرخید و دراز کشید _کیا میگن از مازیار سند و مدرک دارن؟میشناسیشون ؟میشه به حرفشون اعتماد کرد؟ روی تخت جابجا شدم دستم رو زیر سرم گذاشتم که صدرا رو بهتر ببینم _از همکلاسی هامون هستن ولی چندنفرشون ترم بالای هستن ،گفتم که راست و دروغ حرف هاشون نمیدونم شاید بخاطر خودشیرینی های که برای حراست کرده و میکنه دارن پشت سرش حرف میزنن ولی بیشتر بچه های دانشگاه دوست دارن سر به تنش نباشه _میتونی یه روز هماهنگ کنی بریم با همکلاسی هات حرف بزنم ببینیم چیا میگن اینطوری شاید زودتر یه راهی پیدا کنیم یه تصمیم درست بگیریم _‌‌میپرسم ازشون، ‌اگر قبول کردن بهت خبر میدم به سقف خیره شد و بعد از چند دقیقه سکوت صدام زد _صنم؟ _جانم؟ _تو بخاطر این حرفای که شنیدی از پسر حاج فتاح خوشت نمیاد؟ _نه _پس چرا انقد ازش بدت میاد ؟بی دلیل که نمیشه ‌_یه روز سر فرصت درموردش حرف میزنیم آروم خندید _میخوای من رو بپیچونی یادم بره ،فعلا که بیداریم پس الان برام بگو هر وقت خواب رفتم ادامه ش بمونه برای سر فرصتی که گفتی مثل خودش به سقف خیره شدم خاطرات گوشه ی ذهنم به پرواز در اومد با رسیدن به روز ثبت نام دانشگاه توقف کرد _روزی که برای انجام کارای ثبت نام رفته بودم چند نفر از دانشجوهای ترم بالای داشتن در مورد مدارک مورد نیاز و نحوه‌ی ثبت نام برای ورودی های جدید توضیح میدادن چند قدمی از سعید فاصله گرفتم سمت یکی از خانم های که پشت سیستم نشسته بود رفتم و ازش پرسیدم ثبت نام گروهی پزشکی کدوم قسمت باید برم که یهویی صدای یه نفر از پشت سرم بلند شد _سلام خیلی خوش اومدید به میز و صندلی های داخل سالن اشاره کرد _اگر تو ضیحات لازم رو براتون نگفتن بفرمایید بشینید خیلی سرد جواب سلامش رو دادم و پرسیدم _چه توضیحاتی؟شما مسئول ثبت نام هستید؟ لبخند چندشی زد و با غرور گفت _نخیر بنده دانشجوی ترم پنجم پزشکی هستم هر سوالی دارید در خدمتم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ قسمت اول https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932 ✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨