✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨
✨🌘
#قسمتهفده
سراب🕳
صدرا بالشتش رو روی تشک گذاشت و سمت تخت چرخید و دراز کشید
_کیا میگن از مازیار سند و مدرک دارن؟میشناسیشون ؟میشه به حرفشون اعتماد کرد؟
روی تخت جابجا شدم دستم رو زیر سرم گذاشتم که صدرا رو بهتر ببینم
_از همکلاسی هامون هستن ولی چندنفرشون ترم بالای هستن ،گفتم که راست و دروغ حرف هاشون نمیدونم شاید بخاطر خودشیرینی های که برای حراست کرده و میکنه دارن پشت سرش حرف میزنن
ولی بیشتر بچه های دانشگاه دوست دارن سر به تنش نباشه
_میتونی یه روز هماهنگ کنی بریم با همکلاسی هات حرف بزنم ببینیم چیا میگن اینطوری شاید زودتر یه راهی پیدا کنیم یه تصمیم درست بگیریم
_میپرسم ازشون، اگر قبول کردن بهت خبر میدم
به سقف خیره شد و بعد از چند دقیقه سکوت صدام زد
_صنم؟
_جانم؟
_تو بخاطر این حرفای که شنیدی از پسر حاج فتاح خوشت نمیاد؟
_نه
_پس چرا انقد ازش بدت میاد ؟بی دلیل که نمیشه
_یه روز سر فرصت درموردش حرف میزنیم
آروم خندید
_میخوای من رو بپیچونی یادم بره ،فعلا که بیداریم پس الان برام بگو هر وقت خواب رفتم ادامه ش بمونه برای سر فرصتی که گفتی
مثل خودش به سقف خیره شدم خاطرات گوشه ی ذهنم به پرواز در اومد با رسیدن به روز ثبت نام دانشگاه توقف کرد
_روزی که برای انجام کارای ثبت نام رفته بودم چند نفر از دانشجوهای ترم بالای داشتن در مورد مدارک مورد نیاز و نحوهی ثبت نام برای ورودی های جدید توضیح میدادن
چند قدمی از سعید فاصله گرفتم سمت یکی از خانم های که پشت سیستم نشسته بود رفتم و ازش پرسیدم ثبت نام گروهی پزشکی کدوم قسمت باید برم که یهویی
صدای یه نفر از پشت سرم بلند شد
_سلام خیلی خوش اومدید
به میز و صندلی های داخل سالن اشاره کرد
_اگر تو ضیحات لازم رو براتون نگفتن بفرمایید بشینید
خیلی سرد جواب سلامش رو دادم و پرسیدم
_چه توضیحاتی؟شما مسئول ثبت نام هستید؟
لبخند چندشی زد و با غرور گفت
_نخیر بنده دانشجوی ترم پنجم پزشکی هستم هر سوالی دارید در خدمتم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
قسمت اول
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932
✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨