🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
#داستان_١١٨
📚
#داستان_کوتاه
ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود.
با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند.
پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد، با خودش گفت :
« من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است،
من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای،
او لابد غذا یا دارویی را نام می برد،
آنوقت من می گویم نوش جانت باشد
پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم.
مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید پرسید:
حالت چه طور است؟
اما همسایه بر خلاف تصور او گفت: دارم از درد می میرم،
ناشنوا خدا را شکر کرد.
ناشنوا پرسید:
چه می خوری؟
بیمار پاسخ داد:
زهر!
زهر کشنده!
ناشنوا گفت:
نوش جانت باشد،
راستی طبیبت کیست؟
بیمار گفت:
عزرائیل!
ناشنوا گفت :
طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک.
و سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر کم نشد.
#مولانا_در_این_حکایت_می_گوید:
بسیاری از مردم در ارتباط با خداوند و یکدیگر، به شیوه ای رفتار می کنند که گرچه به خیال خودشان پسندیده است و باعث تحکم رابطه می شود اما تاثیر کاملاً برعکس دارد.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
با سلام
دوستان ارجمند خودرا با کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
آشنا بفرمایید...
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_روح_شهدای_گمنام_و
#بانام_صلوات