🍉 شب کاغذی از جیبش درآورد. علامت زد و گذاشت کنار. گفت: «خانم بیا بشین اینجا باهات کار دارم. » کاغذ را نشانم داد. گفت:« تا الان این کاغذ را دیده بودی؟» گفتم:«نه چی هست؟ چرا اینقدر خط خطیه؟» گفت:«نامه عملمه. حساب وکتاب کارامه. میخوام حسابس رو داشته باشم بدونم صبح تا شب دل چند نفر رو شکستم...» 📚 شهید محمد علی خورشاهی، قائم مقام گردان کوثر، لشکر ۵ نصر🌷