.
برشی از کتاب🕊🌾
جابر حیران است.. میداند حسین(ع) نزدیک اوست اما نه چشم دیدن دارد و نه پای رفتن..🥺
بار دیگر میگوید: حبیب لایجیب حبیبه؟ سکوت در صحرا میپیچد.. صدایی به گوش نمیرسد.. جابر دیگر رمق ایستادن ندارد.. درجا مینشیند و خاک بر سرش میریزد و خودش پاسخ سؤالش را میدهد:
«چه تمنای جواب داری ای انصاری؟ که
#حسین(ع) در خون خود آغشته است و بین سر و بدنش جدایی افتاده!😭😭
.