ماندلای ایران
قسمت هفدهم:
آن روز تلفن زنگ خورد.
دکتر گرم صحبت شد.
رفتم برایش چایی بریزم،
وقتی برگشتم داشت گریه میکرد.
خیلی ناراحت شدم،
گفتم:دکتر چی شده؟
تا آن روز ندیده بودم گریه کند.
با خودم گفتم شاید پدر،مادر یا یکی از بستگان نزدیکشان فوت کرده،
اما بعد که آرامتر شد گفت:نامردها
آیتالله خمینی را دستگیر کردهاند.
من هم گریهام گرفت.
دکتر تعجب کرد.
خودم هم تعجب کردم.
بدون آنکه متوجه شده باشم به خیل عاشقان
امام اضافه شده بودم.
گفتم:دکتر!آقا را به قتل میرسانند؟
گفت:معلوم نیست.قرار است آیتالله
بهبهانی نامهای به شاه بنویسد
و خواستار آزادی امام شوند.
خداکند نتیجه دهد.
دکتر مطب را تعطیل کرد.
خیلی عصبی بود.
دستم را گرفت و گفت:تعدادی از علمای
اهواز در نامهای به شاه خواستار آزادی
آیت الله خمینی شده اند.
امیدوارم فشار علما جواب بدهد.
بعد با تاسف ادامه داد:صنف نانوایان،
صنف پوشاک،صنف کتاب فروشان
اهواز برای آزادی آیتالله به شاه تلگراف زدهاند،ولی امروز هر چه تلاش کردم
پزشکان را دور هم جمع کنم و ماهم تلگرافی
ارسال کنیم موفق نشدهام.
خیلی احتیاط میکنند
و از ساواک میترسند.چه میشود کرد؟
تایپ متن: کوثر بانو
کانال خبری-تحلیلی نَحنُ عمار👇
╔═🍃🇮🇷🍃══════╗
@Keynoo
╚══════🍃🇵🇸🍃═╝