هدایت شده از آلیس الصبح بقریب
😡کنترل خشم😤 20 🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹 ✔️⤵️ کظم غیظ امام کاظم(ع) . مردى از اولاد خلیفه دوم در مدینه مى‌زیست که امام کاظم(ع) را آزار مى‌داد و گاهى به ایشان با دشنام، توهین مى‌کرد؛ برخى از یاران امام کاظم(ع)، پیشنهاد مى‌کردند که او را تأدیب کنند؛ اما امام شدیداً ایشان را از این کار باز مى‌داشت. . روزی امام کاظم(ع) بر مرکب سوار شده و به مزرعه آن مرد رفتند و او را در مزرعه یافتند و چون کنار او رسیدند، از مرکب پیاده شدند و با گشاده‌رویى و بزرگوارى از او پرسیدند: چقدر براى این مزرعه خرج کرده‌اى؟ گفت: صد دینار. فرمود: چقدر امید سود دارى؟ گفت: غیب نمى‌دانم. فرمود: گفتم چقدر امیدوار هستى؟ گفت: امید 200 دینار سود دارم. حضرت 300 دینار به او مرحمت فرمودند و فرمودند زراعت هم از آن خودت، خدا به تو آنچه به آن امید دارى خواهد رسانید. آن شخص برخاست و سر آن گرامى را بوسید و از او خواست که از گناهان و جسارت‌هاى وى در گذرد. . امام تبسمى فرمودند و بازگشتند ... . روز بعد، آن مرد در مسجد نشسته بود که امام کاظم(ع) وارد شدند. آن مرد تا نگاهش به امام افتاد، گفت: «الله اعلم حیث یجعل رسالته»؛ خدا بهتر مى‌داند که رسالت خویش را به چه کسانى بدهد. دوستانش با شگفتى پرسیدند، داستان چیست، قبلا از او بد مى‌گفتى؟ او دوباره امام را دعا کرد و دوستانش با او به ستیزه برخاستند ... . امام با یارانى از خود که قصد قتل او را داشتند فرمود: کدام بهتر است، نیت شما یا اینکه من با رفتار خویش او را به راه آوردم؟ (تاریخ بغداد، ج 13، ص 28/ ارشاد مفید، ص 278