🔺او می آید
#او_می_آید#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️
👈قسمت بیست و چهارم//تو فتوا بده
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
علمای راستین شیعه، در زمان غیبت کوتاه مدت و طولانی امام زمان(عج) پیوسته از مراتب لطف و امدارسانی آن بزرگوار برخوردار شده و می شوند.
مردان الهی که نگاهبان نفس خویش هستند و پشتیبان آیین پاک محمدی از مراقبت و حمایت همیشگی مولایشان برخوردار می باشند.
شیخ مفید از دانشمندان خستگی ناپذیری است که در راه خدمتگزاری به اهل بیت گرامی رسول خدا با زبان و قلم خویش کوشش می کند.
روزی مردی روستایی که سرآسیمه و آشفته حال می نمایاند به خدمت او درآمده و می پرسد:
-مشکلی برای ما پیش آمده است که نشان شما را داده اند. شیخ مفید با ملاطفت و گشاده رویی همیشگی خود می گوید:
-آنچه می خواهی بپرس.
🔸🔹🔸🔹🔹🔸🔸🔹🔸🔹
مرد روستایی بر زمین می نشیند. عرق پیشانی و صورتش را با دستمالی که دارد می زداید و می گوید: در روستای ما زنی که حامله بوده فوت کرده است ما نمی دانیم که باید شکم زن را شکافت و طفل را بیرون آورد یا اینکه با آن نوزاد به دنیا نیامده او را دفن کنیم؟
شیخ مفید سری می جنباند. گره در ابروان پیشانی و چهره درهم کشیده، شاید به اندوه و تاسف بر حال زن آنگاه می پرسد:
-نوزادش چه؛ آیا او زنده است؟
مرد روستایی در حال پاک کردن عرق از گردن جواب می دهد: -کودکش زندهاست.
شیخ مفید به جستجوی یافتن چاره ای مناسب سر به زیر انداخته و می اندیشد: چنین حادثه ای اگر تا امروز نمونه ای هم داشته باشد به من روی نیاورده تا پیرامویش تحقیق کافی به عمل آورم.
باید پاسخی به این مرد داد. جنازه مسلمانی بر زمین مانده است و نباید زمان درازی اینگونه باقی بماند پس به پاسخ مرد روستایی می گوید:
-با همان نوزادی که در شکم دارد او را دفن کنید.
روستایی بر می خیزد جمله ای برای احترام و تشکر از شیخ مفید بر زبان آورده و پای در راه می گذارد.
اهل روستا چشم دوخته اند تا او از راه درآید. مرد روستایی بر مرکب خویش نهیب می زند تا حیوان تندتر حرکت کند.
کمی که دور می شود ناگهان متوجه صدایی می شود. کسی از پشت سر با سرعت اسب می تازد و پیش می آید.
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
مرد روستایی عنان مرکتب را کشیده و برجای باقی می ماند.
سوار به او می رسد. انگار پیغامی با خود دارد. به چهره مرد روستایی که همچنان درافکار خودیش غوطه ور است نگاه کرده و می گوید:
-ای مرد از جانب شیخ می آیم. او گفته است که شکم آن زن را بشکافید و طفل را بیرون آورده و سپس او را دفن کنید.
مرد روستایی بدون درنگ به راه می افتد. همانگونه که سر در کار خویش دارد بانگ می زند:
-از شیخ ممنون هستیم. منت او بر ما خواهد بود.
بر اساس فرمان جدیدی که به مرد روستایی رسیده است سرانجام نوزاد زنده می ماند و مادرش به خاک سپرده می شود.
زمانی می گذرد و این ماجرا به گوش شیخ مفید می رسد. عالم وارسته و پرهیزکار شیعه از شنیدن سرانجام آن حادثه به سختی تکان می خورد. او با خود می اندیشد:
من که کسی را دنبال مرد روستایی روانه نکرده بودم و هیچ کس نیز از صحبت های ما خبر نشد. پس آن مرد... او که بود؟!
دل پاک و قلب با ایمان شیخ مفید او را مدد می رساند و درمی یابد که آن سوار کسی غیر از صاحب اختیار مسلمانان نبوده است.
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی