eitaa logo
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.3هزار ویدیو
161 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺 او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت یازدهم//فریادرسی می آید 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 باد قطرات درشت باران را بر در و دیوار می کوبد. رطوبت دیوارها که بوی خاک رس و کاه را در خود دارد، همه جا پیچیده است. هوا، سرد که نیست؛ اما ماندن در زیر چنین باران طاقت می خواهد. «ابوالحسین بن کاتب» در زیر بارش باران راه را پیموده است تا بتواند خود را به این مکان برساند. او، لحظه ای را در نزدیکی حرم مطهر کاظمین توقف می کند درنگی گنگ و سکوتی کوتاه. بیگمان اگر کلیددار حرم را نمی شناخت و به او اطمینان نداشت هیچ گاه به سوی این مکان نمی آمد. مخفیانه زندگی کردن و دور از چشم مردم بودن او که چندین ماه ادامه داشته، اینک به شکل یک عادت برایش درآمده است. ماجرا از هنگامی شروع شد که میان او و یکی از وزیران حکومتی، اختلاف افتاد و کار به مشاجره کشید. آن وزیر ابوالحسین را تهدید کرده بود که او را به قتل خواهد رسانید. از آن زمان به بعد نشانه های توطئه و ماجرا جویی علیه ابوالحسین یکی پس از دیگری خود را نمایان ساخته است. حلقه ای از حوادث گزنده و تهدیدآمیز که پیاپی روی داده است، او را در میان گرفته و گردابی سیاه و هولناک را در پیش چشمانش نمودار ساخته است. موی ابوالحسین، آن قسمتی که از زیر کلاه بیرون مانده است در نسیم می لرزد، همچون دلش که در فشار سینه بالا و پایین می رود. ابوالحسین نگاه به مقابل خویش می گستراند: دیوارهایی که سر بر شانه هم نهاده و همچون آدمها ر کنار یکدیگر خوابیده اند. آدمها آرامش خواب در سکوت و تاریکی شب! ابوالحسین یک لحظه به کسانی می اندیشد که در پناه این دیوارها به آسودگی و فراغ خاطر خفته اند: «کاش من هم می توانستم!» «اما چگونه؟! در زیر کدام سقف؟!» از تاریکی صدایی می آید: -ابوالحسین! چرا در بیرون مانده ای؟ او به سوی صاحب صدا بر می گردد. دو مرد، در مقابل هم قرار می گیرند. زحمتی نیست در بازشناسی همدیگر. مردی که پیش روی ابوالحسین ایستاده است، «ابوجعفر قیّم» -کلیددار حرم- می باشد. ابوالحسین به امید دو بزرگواری که در این حرم مدفون هستند، به این سوی آمده است. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔸🔸🔸🔸🔸 آخرین منزل امید همین خانه است. بر کلید دار حرم می توان اطمینان داشت. سابقه دوستی و نیکی هایی که این دو مرد در حق یکدیگر داشته اند هر دو را نسبت به هم ایمن می سازد. ابوالحسین به دوست خویش می گوید: -خسته هستم برادر! خسته و ترسان. اگر امشب درهای حرم را قفل نمایی تا بتوانم با آسودگی و فراغ خاطر به دعا و نماز پردازم شاید که این بزرگواران به کمکم بیایند. کلیددار تا بتواند چهره ملتهب و نگران دوست خود را بهتر ببیند جلوتر آمده و به تردید می گوید: -اما اگر کسی به قصد زیارت بیاید و درهای بسته را ببیند آن وقت... ابوالحسین سخن دوست خود را نیمه می کند: -آه! در این باران و باد و توفان! یقین داشته باش که تا سحرگاه هیچ آدمی از خانه اش بیرون نخواهد آمد. کلیددار، سرانجام تسلیم می شود. شاید این کمک بتواند آرامشی برای نگرانی های دوستش باشد. ابوالحسین داخل حرم شده و کلیددار درها را قفل می نهد. نماز! زیارت! دعا! سکوت شب با های های گریه مرد درهم می شکند: -خدایا! به فریادم برس که از همه کس دل بریده ام! آوای حزن آلود و صدای خوشایند دعای او، پنداری که پایانی ندارد. خودش چنین می خواهد که ساعتها در همین حال باقی بماند؛ دست کم تا سحر! ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
🔺 او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت دوازدهم//ادامه ی فریادرسی می آید 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 راست است که یاد خدا و سخن گفتن با او، دل را آرامش می بخشد؛ پس چنین دلخوشی و دلپذیری لحظات را هیچ گاه پایان نباد! ناگهان صدایی او را متوجه خود می سازد. صدای پایی که شنیده شده یا ناشنیده می نموده است، اکنون به حضور انسان دیگری یقین می دهد. شنیدن صدای پای یک نفر دیگر بر ابوالحسین قطعی و مسلم می باشد. اما با درهای قفل شده و روزنه های فروبسته؟! آه کیست؟! ابوالحسبن ترسان نیست. بدون آنکه خودش خواسته باشد، این بار از چنین اتفاقی هراس نمی گیرد. سر برمی گرداند به سوی قبر مطهر امام موسی کاظم(علیه السلام) همانجا که صدا را شنیده است. مردی مشغول زیارت است کسی که بر پیامبران الهی درود می فرستد. ابوالحسین زبان خودش را از واگویه دعاهایی که می خوانده است، فرو می بندد و تمام وجودش را گوش می کند تا بهتر بشنود. آن مرد ناشناس بر یک یک امامان درود می فرستد تا اینکه به امام دوازدهم می رسد اما نام او را بر زبان نمی آورد. ابوالحسین شگفت زده می شود و با خود می اندیشد: شاید فراموش کرده باشد ممکن است که او امام زمان را نمی شناسد یا اینکه امام دوازدهم را قبول ندارد... 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مرد ناشناس حرکت کرده و در گوشه ای از حرم دو رکعت نماز می گزارد. ابوالحسین که نگاه دوخته به چهره و حرکات آن مرد در جای خشکیده است و چیز غریبی را در وجود خویش احساس می کند. مردی که در تاریکی آن مکان چهره اش آشکار نیست او را آنچنان به خود مبهوت ساخته است که نمی تواند برای یک لحظه هم از نگاه دورش بدارد. آن مرد سپس به جانب قبر امام جواد علیه السلام رفته و به همان گونه که قبل از این زیارت کرده است مشغول می شود. دو رکعت نماز او که این بار در نزدیکی ابوالحسین اقامه می شود فرصتی پدیدار می سازد تا بهتر بتوان بر او نگریست: مردی که خطوط چهره اش همچنان ناپیدا مانده اسو. لباسی سفید بر تن دارد عمامه ای سر او را پوشانیده و ردایی نیز بر ساق های شانه اش افکنده است ... ابواحسین ناگهان احساس می کند که آن مرد نماز را به پایان رسانیده و به او نگاه می کند. در دل ابوالحسین مایه ای از گمان و خیالات گوناگن می دود که ریشه دواند اما ناگهان صدای آن ناشناس او را به خود می آورد: 🔸🔹🔸🔹🔹🔸🔹 -ای ابوالحسین چرا دعای فرج نمی خوانی؟ ابوالحسین ناخودآگاه لب می جنباند: -آقا دعای فرج کدام است؟! مرد ناشناس به پاسخ ابوالحسین دعای فرج را به او تعلیم می دهد. سپس می گوید: -بعد از اینکه دو رکعت نماز گزاردی این دعا را بخوان. آنگاه از خداوند چیزی را که می طلبیدی بار دیگر تقاضا کن و امید داشته باش که او با لطف و بخشایش خودش تو را کمک خواهد کرد... 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 هنگامی که ابوالحسین مشغول نماز و دعا می شود آن مرد از حرم بیرون می رود. ابوالحسین به دنبال فارغ شدن خویش از نماز و دعا مثل کسی که ناگهان از خواب بیدار شده باشد به خود می آید: درهای بسته !!!! حضور و غیبت شگفت انگیز آن مرد!!!! خدایا!... او .... او .... که بود؟! به شتاب سوی درها می دود و چنگ بر حلقه درها انداخته و آنها را به سوی خود می کشد. اما درها بسته است. .... ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
🔺 او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت سیزدهم//ادامه فریادرسی می آید 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 ابوالحسین با خود می گوید شاید حرم جای دیگر داشته باشد که من نمی دانسته ام. ابوالحسین با چنین اندیشه ای و به امید یافتن آن مرد ناشناس به هر سوی سر می کشد اما هیچ نشانی از کس دیگری نمی یابد. وقت می‌گذرد. زمان، در سردرگمی و اندیشه هایی که ابوالحسین با خودش دارد به سرعت سپری می‌شود. کلید دار حرم از اتاقی که روغن چراغ را در آن ذخیره کرده است بیرون می‌آید با ظرفی از روغن که باید آن را در پایه دان چراغ ها بریزد. ابوالحسین با دیدن کلید دار به سوی او می‌رود و در حالیکه آشکار است چیزی را هنوز هم می جوید، می پرسد: - مردی را ندیدی؟! ندیدی که از حرم خارج شود. کلیددار با مایه ای از خوش طبعی در کلام می گوید: -چه می گویی؟! می بینی که من هنوز درها را باز نکرده ام. ابوالحسین نمی تواند درنگ کند. هر چه را که بر او گذشته است برای کلیددار باز می گوید. 🔸🔹🔸🔹🔸🔹 کلید دار گداخته از آنچه شنیده است و با لحنی که سرزنش در خود دارد، می گوید: - چطور او را نشناختی؟! او مولایمان امام زمان بود. من مکرر در چنین شبهای که حرم خلوت بوده است حضرتش را دیده ام. ابوالحسین که از غفلت بزرگ خودش سر در گریبان مانده است، دلسوخته و درمانده دوستش را وداع می گوید تا از حرم خارج شده و به مخفیگاه خویش برود. در میان راه آشکارا گام بر می دارد برخلاف قبل که روی پنهان می داشت و از پناه دیوار ها و سایه ها خود را به هر سو می کشانید اینک ندارد تا به ترس خودش تمکین کند چیزی درونش را برآشوبیده است. اینکه امام زمان را دیده است و آن چنان در بند دل خودش بوده که نتوانسته از چنین موهبتی بهره گیری نماید کلافه اش ساخته است. افسرده است به اندازه ای که حفظ جان هم برای او معنایی ندارد. در نزدیکی مخفیگاه خویش است که متوجه می‌شود تعدادی از مردان وزیر حکومتی در جستجوی او هستند آن‌ها امان‌نامه وزیر را با خود همراه داشته و با نشان دادن آن نامه به دوستان ابوالحسین سعی می کنند از مخفیگاه او آگاه شوند. ابوالحسین خود را راحت می سازد پیش می رود و نامش را بر زبان می آورد: -من ابوالحسین کاتبم؛ همان که در جستجویش می باشید. آن مردان نامه ای را که به خط و امضای وزیر است به او نشان می‌دهند در نامه این جمله به چشم می خورد: همه چیز خوب است! 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 ابوالحسین همراه آنها می شود و به راه می افتد. وزیر حکومتی وقتی از خبر پیدا شدن ابوالحسین آگاه می‌گردد از جای برخاسته و به استقبال می رود سپس با ملاطفت و مهربانی او را مخاطب ساخته و می‌گوید: - کار را به جایی رسانده که شکایت مرا به صاحب الزمان بردی؟ ابوالحسین آب دهان قورت می دهد و می گوید: - چه کاره هستم من که از شما شکایت برم؟! چه کاره هستم! دیشب را در حرم کاظمین بیدار مانده بودم و دعا می کردم که آقایم به سراغم آمد اما خاک بر سر شدم که نتوانستم در آن موقع او را بشناسم!! وزیر می گوید: -خوش به حال تو بگذار من نیز ماجرای خودم را تعریف کنم. سپس در چشم ابوالحسین می نگرد و ادامه می دهد: - دیشب در خواب دیدم که آن بزرگوار بر من وارد شد و فرمان داد تا بر تو نیکی کنم در ابتدا من از او روی گردانیدم و چهره در هم کردم اما آنچنان بر من سخت گرفت که هراسناک گشتم. او راه سعادت و خیر را نشانم داد... 🔸🔸🔸 ابوالحسین شادمان از احسان امام مهدی(عج) آن چنان در خویش مشغول می‌شود که باقی سخنان وزیر را نمی شنود. روزگار سرفرازی و نیکبختی ابوالحسین بن کاتب اینک آغاز شده است... ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
🔺 او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت چهاردهم//آن پدر و پسر 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 آن پدر و پسر این روزگار، دوران «غیبت صغری» می باشد؛ غیبت کوتاه زمان. «غیبت صغری» زمینه ساز غیبتی طولانی و دراز مدت خواهد بود که به نام «غیبت کبری» مشهور خواهد شد. هرچند که تمام ادیان، به غیبت اعتقاد دارند و پیروان خود را به ظهور یک نجات دهنده بشارت داده اند؛ اما در اسلام، غیبت یک پیشوا و امام راستین برای نخستین بار است که روی می دهد. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 غایب شدن امام چگونه است؟ آیا او از میان مردم غایب می شود، تا کسی او را نبیند و او هم مردم را نبیند؟ غیبت امام زمان از میان مردم اینگونه نیست؛ بلکه او امامی است که در میان مردم حضور دارد، با آنها زندگی می کند، اعمالشان را نظاره دارد، سخنشان را می شنود، از رازهایی که در عمق دلشان نهفته است، آگاه می باشد و ... مردم نیز، چه بسا که امام زمان خویش را بارها دیده و خواهند دید؛ اما توفیق شناسایی او را هر کسی نخواهد داشت. داستان شگفت انگیز ابوالحسین و آنچه بر او در حرم مطهر کاظمین گذشته است، نشانه ای از حضور امام زمان درمیان مردم و ناظر و حاضر بودن او بر زندگی آنان است. در دوران «غیبت صغری»، بسیاری از مردم هستند که لیاقت دارند تا مهدی(عج) را مشاهده کرده و گره ناگشودنی مشکلات خویش را با تدبیر اعجازگونه او بگشایند. اما کسانی که سعادت دیدار امام زمان را نیافته اند، می توانند به نایب امام مراجعه کرده و از او استمداد و یاری طلب نمایند. 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 نایب امام زمان چه کسی می باشد؟ دوران «غیبت صغری» به اندازه عمر یک نسل طول خواهد کشید: هفتاد سال! در این هفتاد سال که جامعه اسلامی آماده پذیرش غیبت طولانی خواهد شد، پرهیزکارترین انسان ها از سوی امام زمان برگزیده می شوند تا هرگاه که لازم باشد بتوانند با امام زمان(عج) ملاقات کنند. دستگاه حکومتی که از تولد و زنده بودن امام زمان آگاهی یافته است با شدیدترین و پیچیده ترین روش های جاسوسی، درصدد کسب آگاهی از امام زمان و جایگاه او می باشد. خداوند، می تواند حجت و آیت خویش را از گزند دشمنان حفظ کند و هرگاه کسی به او دست یابد و قصد جانش را داشته باشد، به اعجاز خویش، دشمن را ناکام گذارد؛ اما پروردگار یکتا چنین اراده نکرده است. خواست پروردگار اینگونه است که امام زمان(عج) را دور از چشم مردم نگه دارد، تا برای حفظ جان او در غیبت طولانی اش سیر طبیعی زندگی و امور جامعه بر هم نخورد. بنابراین کسانی که نایب امام زمان (عج) هستند و می توانند به حضور او برسند، بی گمان از مرم عادی نخواهند بود. ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
🔺 او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت پانزدهم//ادامه آن پدر و پسر 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 نایب امام زمان کسی است که از هر نظر مورد اطمینان و وثوق امام بوده و برای عموم مردم نیز، چهره ای قابل قبول و شناخته شده باشد. در دوران هفتاد ساله ی غیبت صغری چهار نفر می باشند که افتخار نایب امام زمان بودن را از آن خود می سازند: «عثمان بن سعید عمری» اولین نایب امام (عج) می باشد. او همان کسی است که در زمان امام حسن عسکری(ع)، اموالی را که مردم برای امام می آورند، به او می دادند تا آنها را به خانه امام یازدهم برساند. عثمان بن سعید که در سامرا روغن فروشی می کند، در آن روزگار، امانت های مردم را در خیک های روغن جا سازی می کرد و به خانه پیشوای شیعیان می فرستاد. خدمت صادقانه عثمان بن سعید به خاندان امامت همراه با ایمان و پرهیزکاری فراوانش او را به چنین افتخار بزرگی نایل ساخته است. محمد بن عثمان فرزند عثمان بن سعید می باشد و بعد از مرگ پدر نایب امام زمان می شود. او دومین نایب امام زمان در دوران غیبت صغری می باشد. 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 دستخط امام زمان(عج) به محمدبن عثمان درباره مرگ پدرش، چنین است: «انا لله و انا الیه راجعون! تسلیم فرمان و راضی به قضای پروردگار هستیم. پدرت با سعادت زیست و با افتخار مرد. خدا او را رحمت کند و به اولیای خود ملحق سازد! او پیوسته در آنچه او را به خدا و برگزیدگان الهی نزدیک می ساخت تلاش و کوشش می کرد. خدایش او را بیامرزد! ای محمد! خداوند پاداش تو را افزون نماید و در این مصیبت صبر نیکو مرحمت فرماید! تو مصیبت دیده ای و ما هم اندوهناک هستیم. فراق پدرت برای تو و ما، دردناک می باشد. خداوند او را در جایگاهی که یافته است شاد گرداند! اما از سعادت پدرت این بود که فرزندی همانند تو دارد. فرزندی که جانشین او می باشد و برایش طلب رحمت و مغفرت می نماید. من نیز سپاسگزاری خدا را می نمایم؛ زیرا شیعیان به وجود تو و آنچه خداوند در تو قرار داده است شادمان خواهند شد. پروردگار عالم تو را یاری کند و نیرو بخشد...» فرمانها و دستورات امام زمان(عج) در امور مهم دینی و اجتماعی در زمان زندگی محمد بن عثمان با همان خطی که در زمان پدرش نوشته می شد به دست او می رسد. شیعیان نیز کسی غیر از او را به عنوان نایب امام نمی شناسند بنابر این جهت ارتباط با امام خودشان فقط به او مراجعه می کنند. علی بن احمد قمی که از شیعیان و یاران نزدیک محمد بن عثمان است روزی به دیدار دوست خویش می رود. کسی نزد محمد بن عثمان است مردی که مشغول نقاشی بر یک لوح می باشد. علی بن احمد می پرسد: -آقایم این لوح برای چیست؟ محمدبن عثمان همانطور که چشم بر لوح و نقاش دارد می گوید: -برای قبرم می باشد. در قبر مرا روی آن خواهند گذاشت! علی بن احمد به لوح نگاه می کند: آیاتی از قرآن در لوح نقش شده است و نقاش مشغول نوشتن نام امام شیعه در حاشیه لوح می باشد. 🔻🔻🔻🔻🔻 محمد بن عثمان به دوست خود از محل قبر و روز مرگ خودش خبر داده و ادامه می دهد: -مامور شده ام که خود را آماده سفر مرگ سازم. مردی که حدود پنجاه سال نیابت امام زمان را بر عهده داشته است و در ملاقات دایمی با آن رهبر بزرگ الهی عمر خویش را سپری ساخته است اینک در تدارک سفر آخرت است. او در قبری که برای خویش مهیا کرده است هر روز وارد شده و یک جز از قرآن می خواند و سپس بیرون می آید. وقتی علت این کار را می پرسند می گوید: -برای مردن اسبابی باید آماده ساخت که من نیز چنین می کنم. ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی 🏴
او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت شانزدهم//حقه و دجله... 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 جعفر بن محمد مدائنی از شیعیانی است که مورد اعتماد مردم می باشد. عده ای از شیعیان اموالی را که باید در اختیار امام زمان(عج) قرار دهند، نزد او می برند. جعفر نیز آن اموال را برای محمدبن عثمان می برده است تا از این طریق آنها به امام زمان (عج) برسد. آخرین باری که جعفر به حضور محمدبن عثمان می رسد، چهارصد دینار همراه دارد و طبق معمول خودش آن را در اختیار این نایب امام زمان(عج) قرار می دهد. 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 محمدبن عثمان به او می گوید: -آن را برای حسین بن روح ببر. جعفر اندکی تامل کرده و سپس می پرسد: چرا خودتان مانند همیشه آن را تحویل نمی گیرید؟! محمدبن عثمان تبسم کرده و می گوید: -برخیز! خدا به تو سلامتی دهد! این دینارها را به حسین بن روح تسلیم نما. در چهره محمدبن عثمان نقشی نمودار شده است که جعفر را به اطاعت و فرمانبرداری می خواند. جعفر از نزد او خارج شده و سوار مرکب خویش می شود. تردید! شک و دو دلی! آیا در این دینارها که با خود دارم، شبهه ای پدیدار گشته است که نایب امام آنها را نمی پذیرد! شاید، خودم تقصیر داشته ام که مورد بی مهری قرار گرفته ام! چه شده است؟! چرا محمدبن عثمان با من چنین کرد؟! شاید بهتر بود که از او می پرسیدم. بله بهتر بود که چنین می کردم... جعفر تصمیم می گیرد تا اندک راه پیموده شده را بازگردد و با محمدبن عثمان یکبار دیگر روبرو شود. 🔹🔸🔹🔸🔹🔹🔹🔸🔹🔸🔸 وقتی در خانه محمدبن عثمان را به صدا در می آورد، کسی از پشت در می پرسد: - کیستی؟ جعفر صاحب صدا را می شناسد و می داند که او خدمتگزار این خانه است؛ بنابراین می گوید: -به آقایت بگو که جعفر هستم؛ جعفربن محمد مدائنی خدمتگزاربه اجازه گرفتن از صاحب خانه می رود و لحظه ای بعد باز می گردد و در را می گشاید: جعفر وارد اتاقی که مخصوص ملاقات با محمدبن عثمان است می شود و بدون آنکه سخنی بر زبان آورد، بر صاحب خانه چشم می دوزد: محمدبن عثمان بر همان تختی که رنگ و رو رفته است نشسته و پاهایش بر خلاف دفعه قبل از تخت آویزان و روی زمین قرار دارد. نعلینی که او به پا دارد، کهنه و بسیار مندرس می باشد. جعفر همچنان ساکت و خاموش مانده است که صدای محمد بن عثمان را می شنود: -چرا برگشتی و آنچه را که به تو گفتم انجام ندادی؟ جعفر می گوید: -در آنچه فرمودید، جسارت نورزیده ام؛ اما... محمد بن عثمان کلام او را قطع می کند: -برخیز خداوند تو را هدایت کند. من حسین بن روح را جای خود منصوب داشته ام. جعفر بی اختیار می پرسد: -آیا به امر امام او را جانشین خود ساخته اید؟! کلام محمدبن عثمان قاطع و قوی می نمایاند: -آنچنان است که می گویی. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 جعفر که خداحافظی کرده و به قصد خانه حسین بن روح به راه می افتد. ابوالقاسم حسین به روح سومین نایب امام زمان می باشد که در خانه ای کوچک و محقر زندگی می کند. وقتی او جریان آن ملاقات را از زبان جعفر می شنود، بسیار مسرور شده و شکر پروردگار را به جای می آورد. حسین بن روح یکی از ده نماینده ای است که از طرف محمدبن عثمان مامور ارتباط با مردم بغداد بوده است و اینک به فرمان امام زمان برگزیده می شود تا پس از محمدبن عثمان مقام نیابت امام را بر عهده گیرد. این نایب امام زمان همچون آن دو نفر قبل از خودش گهگاه معجزات و شگفتی هایی از خویشتن ظاهر می سازد: زنی به نزد او آمده و حقه ای همراه خویش دارد. برای آزمایش حسین بن روح و اینکه آیا او واقعا از جانب امام زمان نیابت دارد یا نه می پرسد: -ای شیخ در نزد من چیست؟ حسین بن روح به او می گوید: -آنچه را نزد خویش داری به رودخانه دجله بیفکن سپس به نزد ما باز آی تا خبر آن را به تو بدهم! زن در پی اجرای فرمان او می رود. وقتی بار دیگر به نزد حسین بن روح باز می گردد، حسین به خدمتگزار خویش می گوید: برو و آن حقّه را بیرون بیاور. خدمتگزار به دنبال آن کار روانه می شود. دقایقی می گذرد و او باز می گردد در حالیکه حقه آن زن را با خود همراه دارد. حسین بن روح به آن زن می گوید: این همان حقه است و آن را در دجله انداختی. زن به تصدیق این سخن سرتکان می دهد. حسین به روح می گوید: درون حقه یک جفت خلخال طلا و حلقه بزرگی است که گوهری در آن است. علاوه بر اینها دو حلقه کوچک هم درون حقه است که در هر کدام یک جواهر قرار دارد. دو انگشتر فیروزه و یک انگشتر عقیق نیز از چیزهای دیگر درون حقه می باشد. وقتی در حقه را می گشایند، تمام چیزهایی که حسین بن روح برشمرده است درون حقه قرار دارد. ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت هفدهم/پدرت سرمشق توست 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 قاسم بن علاء که اکنون صد و هفده سال عمر دارد مدت سی و هفت سال است که بینایی چشمهایش را از دست داده و جایی را نمی بیند. او روزگار امام هادی(ع) و امام حسن عسکری(ع) را درک کرده است و اکنون نیز توسط دو نفر از نایبان خاص امام دوازدهم محمدبن عثمان و حسین بن روح نامه هایی به او می رسیده است اما حدود دو ماه است که نامه نگاری قطع شده و او از این واقعه ناراحت و مضطرب می باشد. روزی که مشغول خوردن نهار می باشد، خدمتگزارش وارد شده و می گوید: -قاصدی از سرزمین عراق آمده است که نامه ای خصوصی برای شما دارد. قاسم بن علاء، از شنیدن این خبر خوشحال می شود زیر می داند که نایبان امام زمان(عج)، از عراق برایش نامه می نویسند. بنابراین رو به سوی قبله نموده و سجده شکر می گذارد. در این وقت قاصد که پیرمردی کوتاه قامت است و جامه ای پارچه های مصری بر تن و خورجین بر دوش دارد وارد می شود. قاسم بن علاء برخاسته و او را در آغوش گرفته و می بوسد. سپس با دست خودش خورجین را از شانه او برمی دارد. خدمتگزار ظرف آبی را پیش می آورد و قاسم بن علاء دست قاصد را شستشو داده و او را کنار خود می نشاند. وقتی غذا خورده می شود دستهایشان را می شویند و پیرمرد از داخل خورجین نامه ای را به قاسم به علاء تسلیم می کند. قاسم بن علاء نامه را بوسیده و به ابن ابی سلمه که از نزدیکانش است می دهد تا آن را بخواند. او پس از خواندن نامه ساکت شده و سخنی نمی گوید. 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 قاسم بن علاء می پرسد: -ابوعبدالله خیر است؟ او می گوید: خیر است. قاسم بن علاء چهره درهم کشیده می گوید: -وای بر تو! چیزی درباره من نوشته است؟ ابوعبدالله پاسخ می دهد: -چیزی که ناخوشایند تو باشد نیست اما ما را نگران خواهد ساخت. قاسم به تندی می پرسد: خبر چیست؟! ابوعبدالله با بغض در گلو می گوید: -در نامه خبر داده اند که تو پس از چهل روز دیگر خواهی مرد و برایت هفت قطعه پارچه فرستاده شده است. قاسم بن علاء می پرسد: -آیا با ایمان از دنیا می روم؟ ابوعبدالله اشک ریزان پاسخ می دهد: آری با ایمان از دنیا خواهی رفت. قاسم می خندد و می گوید: -بعد از این عمری که داشته ام و خبری که اکنون شنیدم دیگر هیچ آرزویی ندارم. پیرمرد قاصد از جای برخاسته و دست به داخل خورجین خود می برد: پارچه هایی را که در نامه از آنها یاد شده بود بیرون آورده و به قاسم بن علاء تسلیم می کند. ساعتی بعد قاسم کسی را به دنبال دوستش عبدالرحمن بن محمد بدری می فرستد. عبدالرحمان هر چند از دشمنان اهلبیت می باشد اما در امور دنیایی دوستی و نشست و برخاست با قاسم دارد. 🔸🔻🔸🔻🔸🔻🔸🔻 قاسم بن علاء وقتی حضور دوستش را در کنار خویش احساس می کند نامه امام زمان(عج) را به او می دهد و می گوید: -این را تو هم بخوان. اطرافیان قاسم که انتظار چنین عملی را نداشته اند ناراحت شده و می گویند: -خدا را در نظر بگیر ای قاسم! جماعت شیعه نیز شاید نتوانند حقیقت این نامه را تحمل کنند، چه رسد به عبدالرحمان! قاسم می گوید: می دانم سری را که نباید فاش ساخت افشا می کنم اما به خاطر علاقه ام نسبت به عبدالرحمان و میل شدیدی که به هدایت و رستگاری او دارم می خواهم نامه را بخواند. عبدالرحمان نامه را برداشته و شروع به خواندن می کند. دقایقی که می گذرد او با حالتی افروخته و خشمگین شده نامه را جلوی قاسم انداخته و می گوید: -ای دوست من از خدا پروا کن تو مرد فاضلی هستی و از دین استواری برخوردار می باشی. مگر به یاد نداری که خداوند عز و جل می فرماید: هیچ کس نمی داند فردا چه به دست خواهد آورد و کسی نیز نمی داند که در کدام نقطه زمین خواهد مرد. عبدالرحمان لحظه ای سکوت کرده و ادامه می دهد: پروردگار فرموده است: خداوند دانای به غیب است و غیبش را بر هیچ کس آشکار نمی کند... قاسم با خنده ای آرام به او می گوید: آیه را تمام کن و خودش دنباله آیه ای را که عبدالرحمان تلاوت کرده است به زبان می آورد: مگر رسولانی که مورد رضایت او باشند. سپس سرش را بالا و پایین برده و با آرامش ادامه می دهد: ای عبدالرحمان مولای من همان کسی است که مورد رضای خدا می باشد. ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت هیجدهم/ادامه پدرت سرمشق توست 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 ای دوست من می دانستم که تو با خواندن نامه امام من چنین عکس العملی نشان خواهی داد. اکنون امروز را تاریخ بگذار پس اگر من بعد از تاریخی که در این نامه آمده است زنده ماندم بدان که بر حق نیستم و اگر مردم در مورد کار خویش اندیشه کن. عبدالرحمان این روز راتاریخ می گذارد و از دوست خویش خداحافظی کرده و خانه او را ترک می کند. هفت روز می گذرد. قاسم بن علاء به خاطر تب شدیدی که به جانش افتاده است در بستر نشسته و پشت به دیوار دارد. پسرش حسن بن قاسم که مردی دائم الخمر و آلوده می باشد، در گوشهای از اتاق و نزدیک بستر پدر نشسته است. او عبایش را بر صورت افکنده و ساکت و خاموش است. عده ای از دوستان قاسم که در اتاق هستند آرام آرام اشک می ریزند و به پیر خویش چشم دارند. قاسم پشت از دیوار برداشته و سنگینی بدنش را بر دست ها تکیه می دهد و می گوید: -ای دوستانم در برابر خدا شفیعان من باشید... قاسم این جمله را دوبار دیگر تکرار می کند سپس مژگانش به لرزه در می آید. حدقه چشم هایش همچون غنچه گل لاله که پرپر شده باشد ورم کرده است. قاسم با آستینش بر چشم ها می کشد: خونابه ای همچون آبی که از گوشت می چکد،از چشم هایش بیرون می آید و بینایی؛ بینایی از دست رفته پس از سال های سال به چشم های او باز می آید! شگفتی در روزهای واپسین زندگانی روی داده است قاسم همه چیز و همه کس را می بیند! کسانی که گرد وجود او هستند، در حیرت غوطه ور می باشند و توان بر زبان آوردن هیچ سخنی را ندارند. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 او روی به فرزندش می گوید: این حسن نزد من بیا. سپس روی به دیگر یارانش گردانده و آنها را به اسم می خواند تا در کنار او جمع شوند. خویشاوندان و یاران قاسم مبهوت و حیران شده از چنین حادثه ای اطراف او جمع شده و به حدقه های چشمهایش که هر دو سالم هستند نگاه می کند. خبر خیلی زود در میان مردم پخش می شود و گروه های مختلف مردم به خانه اش می آیند تا با چشم خویش او را ببینند. او سپس کاغذی طلبیده و وصیت خویش را بر آن ثبت می کند. هنگامی که چهل روز از ورود پیک امام زمان به خانه قاسم بن علاء می گذرد وصبح طلوع می کند قاسم بن علاء از دنیا می رود. عبدالرحمان در این روز در بازارها سر و پای برهنه می دود و فریاد بر می آورد: وای که آقایم از دنیا رفت. 🔸🔻🔸🔻🔸🔻🔸🔻 او بانگ می زند: خدایا خدایا من چیزی دیده ام که اینها ندیده اند...! سپس شیعه شدن خودش را اعلام داشته و مردم را از رستگاری خویش آگاه می سازد و در همان روز بسیاری از اموالش را وقف امام زمان (عج) می سازد. چند روز بعد پیام تسلیتی برای حسن بن قاسم از سوی امام زمان(عج) می رسد. در آخر این پیام دعای امام زمان(عج) در مورد او چنین آمده است: «خداوند فرمانبرداری و طاعتش را به تو الهام کند و از معصیت و نافرمانیش تو را دور دارد! ما پدرت را سرمشق تو اعمال و کارهایش را الگو نمونه برای تو قرار دادیم... ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت نوزدهم/ آخرین نایب امام 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 ابوالحسن علی بن محمد سمری چهارمین نایب و آخرین نفر از برگزیدگانی است که با امام زمان عج در ارتباط پیوسته می باشد. او کیست؟ چهره ای که برای مردم عادی زیاد شناخته شده نیست او در این سال ها کمتر در اجتماع مردم حاضر می شده و بیشتر سر به کار خویش داشته است. کناره گیری او از مردم عادی شاید به دلیل این بود که او می خواسته است راز مسئولیت مهمی که در آینده به گردن می گیرد مخفی بماند. حسین بن روح، پیش از آنکه زندگانی را وداع گوید، ابوالحسن سمری را به جانشینی خویش معرفی می نماید. ابوالحسن سمری زمان کوتاهی را که حدود سه سال می باشد در مقام نیابت امام زمان انجام وظیفه می کند. هنگامی که زمان وفات این مرد نزدیک می شود عده ای از بزرگان شیعه نزد وی اجتماع می کنند تا جانشین بعد از او را بشناسند یکی از آن عده می پرسد جانشین شما کیست و چگونه خواهیم توانست با امام خودمان همچنان در ارتباط باشیم او پاسخ می دهد مامور نیستم تا کسی را بعد از خودم به عنوان نایب امام به مردم معرفی نمایم. آن عده در حیرت می شوند خاموشی و پندارهایی رنگارنگ!! نگرانی و تشویش از آینده و راهی که پیش روی شیعیان خود را نشان می دهد این نگرانی را که در اندیشه آن مردان شکل گرفته است ابوالحسن سمری خوب می شناسد. بر همین شناخت خویش است که نامه امام زمان (عج) را که خطاب به او نوشته شده است بر یاران می خواند. 🔸🔸🔻🔻🔰🔰🔰🔻🔻🔸🔸 "بسم الله الرحمن الرحیم" ای علی بن محمد سمری خداوند پاداش برادرت را در مرگ تو بزرگ گرداند. زیرا تا شش روز دیگر تو خواهی مرد پس به کارهای خویش رسیدگی نما و بر هیچ کس به عنوان جانشین خودت وصیت منما. که غیبت کامل واقع شده است. بدان که من آشکار نخواهم شد مگر بعد از اجازه پروردگار عالم و این امر بعد از گذشت زمان طولانی و قساوت دل ها و پرشدن زمین از ستم خواهد بود. به زودی در میان شیعیان کسانی پیدا خواهند شد که ادعا می کنند مرا دیده اند آگاه باش که هر کس پیش از خروج سفیانی و صیحه آسمانی ادعا کند که مرا دیده است دروغ می گوید و افترا می بندد ولاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم. وقتی بزرگان شیعه از متن نامه امام آگاه می شوند از روی آن نسخه هایی نوشته و به خانه های خویش می برند. شش روز می گذرد شیعیان می شنوند که حال ابوالحسن سمری به وخامت گراییده است. عده ای به ملاقات او رفته و به امید اینکه فرمان تازه ای از سوی امام زمان(عج) رسیده باشد می پرسند: جانشین شما کیست؟ ابوالحسن سمری با صدایی که ناله در خود دارد می گوید: ای یاران پروردگار را امری است که خودش رساننده آن است. آخرین نایب امام زمان(عج) در نیمه شعبان سال 329 هجری قمری دار فانی را وداع می گوید... ................................................. *بسیاری از شیعیان وارسته پس از این ماجرا امام زمان خویش را دیده یا خواهند دید و این دیدار با کلام امام زمان تناقض ندارد زیرا امام زمان(عج) در نامه خود به افرادی اشاره دارد که دروغگو هستند و ادعا می کنند امام زمان را دیده و از جانب او نیابت دارند و بدین ترتیب برای خویش بازارگرمی کرده و گمراهی مردم را سبب می شوند. ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
روشنا ( آوای بیداری ) 🇵🇸🏴
او می آید #او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_ ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید
یاصاحب 🌺: او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت بیستم//همچون خورشید پنهان در ابر 🔰🔰🔰🔰🔰🔰‌ اسحاق بن یعقوب از دانشمندان برجسته شیعه می باشد که در روزگار نیابت محمد بن عثمان نامه ای را در اختیار او قرار داده بود. در این نامه سوال شده بود که: در زمان غیبت مردم چگونه از وجود امام زمان(عج) خویش بهره مند می شوند؟ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 امام زمان(عج) جواب نامه او را چنین داده بود: -... فایده ای که مردم در زمان غیبت از وجود من می برند، مانند استفاده آنان از نور خورشید است که ابر آن را از نظرها پنهان ساخته است. اکنون که غیبت طولانی امام زمان(عج) آغاز شده است و دیگر نایب و نماینده ای مشخص شده وجود ندارد تا مردم به او مراجعه نمایند، عالمان راستین شیعه به هدایت مسلمانان همت خواهند گماشت. دوران هفتاد ساله آن چهار نفر که نایب خاص و برگزیده امام زمان بودند سپری گشته است و اینک مردم خودشان باید در بهبود کیفیت ایمان و اندیشه خویش گام بردارند. رشد عقلی و ایمانی مردم که سالها به طول خواهد انجامید، زمینه اصلی بهره وری آنان از امام زمان خواهد بود. آنگاه که قابلیت فکری و ایمانی انسان ها به اندازه ای از رشد خویش برسد و چشم دلشان به گونه ای روشن شود که بتواند خورشید وجود امام زمان را نظاره کند، بیگمان او را خواهند دید. دانشمندان پرهیز کار و وارسته شیعه، بعد از غیبت طولانی امام زمان(عج) به عنوان نایب عام او به هدایت و ارشاد مردم خواهند پرداخت. 🔻🔸🔻🔸🔻🔸 فرمان مهدی(عج) در مورد پیروی مردم از رهبران عالم در روزگار خودشان، اینگونه است: در کارها و حوادثی که بعد از این برای شما مردم پیش خواهد آمد و ممکن است که خیر و شرّ خویش را ندانید، به گویندگان گفتار و احادیث ما خاندان رسالت، که حجّت من بر شما هستند و من نیز حجّت خدا بر ایشان می باشم، مراجعه کنید. این یک فرمان عمومی و کلی می باشد؛ اما چگونه می توان علما و دانشمندان پرهیزکار و وارسته را شناسایی کرد؟ امام صادق(ع)، سال ها قبل برای مردم زمان خویش و تمام حق جویانی که در طول تاریخ به جستجوی دانشمندانی الهی خواهند بود، شرایط آن دانشمندان را بیان داشته است: آنها باید نگهدار نفس خویش از گناه باشند. آنها حافظ و نگهبان دین خود بوده و ایمان خویش را به دنیای خودشان نمی فروشند. آنها با خواسته های نفسانی خویش مبارزه کرده و در جستجوی ریاست دنیا نیستند. آنها در برابر فرمان خداوند و پیامبر و امامان مطیع و فرمانبردار می باشند. ای مردم بر شما لازم است که از چنین علمایی پیروی کرده و در کار دین خویش از آنان تقلید نمایید. دانشمندان پرهیزکار و وارسته شیعه از همان هنگام که غیبت کوتاه امام زمان آغاز شده است به بیداری افکار مردم پرداخته و سعی کرده اند تا اراده و خواست پروردگار را در مورد غیبت حجت و ولی خودش برای توده های مردمی قابل پذیرش سازند. بعد از غیبت طولانی امام زمان(عج)، کوشش و تلاش علمای شیعه در این زمینه افزایش چشمگیری می یابد. مردم پرسش های گوناگونی در مورد غیبت امام دوازدهم مطرح می نمایند و علمای اسلامی با استمداد از سخنان رسول گرامی خدا و امامان بزرگوار به پاسخگویی می پردازند: پیامبر خدا در مورد اساس و ریشه غیبت امام مهدی(عج) اینگونه فرموده است: -او باید غیبت کند زیرا اگر چنین نکند همچون پدران خویش به توطئه دشمن کشته خواهد شد. مردم می پرسند: فایده غیبت چیست؟ علمای شیعه کلام امام موسی کاظم(ع) را بازگو می کنند: غیبت قائم ما آزمایشی است که خداوند با آن بندگانش را می آزماید. احادیث فراوانی وجود دارد که امتحان به غیبت امام مهدی(عج) را از شدیدترین امتحانات می داند. -به کدام دلیل، این امتحان شدید و سخت می باشد؟ بزرگان مذهب تشیع دو دلیل اصلی را در پاسخ ذکر می کنند: چون زمان غیبت بسیار طولانی خواهد شد بیشتر مردم در شک و تردید می افتند، بسیار طولانی خواهد شد بیشتر مردم در شک و تردید می افتند، مگر انسان های با ایمان و ثابت قدم در عقیده که بر امامت مهدی(عج) باقی خواهند ماند. دلیل دوم ریشه در حوادث و وقایع ناگواری دارد که در این غیبت بلند مدت روی خواهد داد. امام صادق(ع) در خصوص این روزگار چنین بیان می دارد: -کسی که در روزگار غیبت بخواهد دین خود را حفظ کند، مانند انسانی است که با دست برهنه شاخه های درخت خار را ضربه زند تا خارهایش قطع شود. ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی @khademngoo
او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت بیست و یکم//ادامه همچون خورشید پنهان در ابر 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مردم می پرسند: امام زمان(عج) در چه زمانی ظهور خواهد کرد؟ و علمای شیعه آنچه را از امامان پیشین به یاد دارند بیان می کنند: هیچ کس غیر از پروردگار متعال از زمان ظهور آگاه نیست، اما آنچه مشخص است، رشد استعداد انسان ها و آمادگی فکری آنان برای ظهور مهدی خواهد بود. امام باقر(ع) وضعیت مردم دوران ظهور را چنین ترسیم کرده است: وقتی قائم قیام کند دست عنایت و مهر پروردگار بر سر تمام انسان ها گذارده می شود. در این زمان عقل ها به رشد کامل خویش رسیده و اندیشه و تفکر بشری، کاملا شکوفا خواهد شد. مردم می پرسند: چرا امام زمان قرن ها پیش از ظهور خودش تولد یافته و باید عمری طولانی داشته باشد و سپس ظهور نماید؟ مگر خداوند قدرت ندارد که چند سال قبل از زمان ظهور کسی را که صالح و شایسته این مقام باشد خلق کند؟ 🔻🔹🔻🔹🔻🔹🔻🔹 علمای شیعه سخنی را که از امام زین العابدین رسیده است نقل می کنند: به وجود ما آسمان برقرار است... به خاطر ما خاندان وحی است که باران فرو می بارد و رحمت و برکات عالم را نمایان می سازد. اگر کسی از ما خاندان بر زمین باقی نماند، زمین مردمی را که بر خودش نگه داشته است فرو بلعیده و آنها را نابود می سازد. از هنگامی که خداوند آدم را خلق فرمود زمین را از حجت خویش خالی نگذارده است. حجت پروردگار گاهی ظاهر و آشکار می باشد و زمانی غایب و پنهان خواهد بود. آری تا روز قیامت حجت پروردگار بر زمین باقی خواهد بود. هر چند که علمای وارسته و دانای شیعه با پاسخ های خویش به مردم افکار عمومی جامعه را در مورد امام زمان آگاهی می بخشند، اما همگی بر این واقعیت اتفاق دارند که: راز بزرگ و حقیقی غیبت برای هیچ کس معلوم و آشکار نیست. بعد از ظهور آن امام می باشد که حکمت این کار هویدا خواهد شد. همچنان که کارهای خضر پیامبر در همراهی موسی(ع) بعد از پایان سفر آنها هویدا گردید. ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت بیست و دوم//به نزد امام زمان (عج) برو 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 اکنون صدها سال است که از غیبت طولانی امام زمان(عج) می گذرد. امام شاهد، آگاه و حاضر بر تمام انسان ها و آنچه بر تاریخ می گذرد، به اثبات وجود خویش و نمایان ساختن اراده پروردگار به تمامی مردمان، خود را نمایان می سازد؛ نمایان برای چشم های پاکیزه ای که لیاقت دیدار او را دارند. مقدس اردبیلی از دانشمندان مشهور و سرشناس شیعه می باشد. او ساکن شهر نجف بوده و به کار تعلیم طلّاب دینی مشغول است. یکی از شاگردان او «میرعلام» نام دارد که شب هایی را به قصد زیارت امیرالمومنین علی(ع) به حرم مطهر امام می آید. دور از چشم دنیا پرستان بودن و هیاهو و غوغای آنان را نشنیدن دل را صفا می بخشد تا بهتر بتوان با مولای خویش گفتگو کرد. میر علام با چنین روحیه ای که در خویش دارد، خلوتی صحن حرم را عشق می ورزد و قصد تبرّک جستن از امیر مومنان را دارد. نزدیک درهای بسته حرم که می رسد، شخصی را می بیند که پشت به او دارد. میرعلام در تاریک و روشن نور نقره ای ماه که بر زمین تابیده است آرام باقی می ماند و حرکتی نمی کند. آن مرد روی به قبله گردانیده و زیر لب دعا می خواند. در این هنگام میرعلام فرصت می یابد تا چهره او را ببیند: مقدس اردبیلی است! میرعلام چهره استاد خودش را خوب تشخیص می دهد. دلش می خواهد پیش رفته و به استاد سلام کند؛ اما یکی چیزی او را از رفتن باز می دارد. بی اختیار دلش به او فرمان می دهد که همچنان ساکت و خاموش بماند. ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت بیست و دوم//به نزد امام زمان (عج) برو 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 اکنون صدها سال است که از غیبت طولانی امام زمان(عج) می گذرد. امام شاهد، آگاه و حاضر بر تمام انسان ها و آنچه بر تاریخ می گذرد، به اثبات وجود خویش و نمایان ساختن اراده پروردگار به تمامی مردمان، خود را نمایان می سازد؛ نمایان برای چشم های پاکیزه ای که لیاقت دیدار او را دارند. مقدس اردبیلی از دانشمندان مشهور و سرشناس شیعه می باشد. او ساکن شهر نجف بوده و به کار تعلیم طلّاب دینی مشغول است. یکی از شاگردان او «میرعلام» نام دارد که شب هایی را به قصد زیارت امیرالمومنین علی(ع) به حرم مطهر امام می آید. دور از چشم دنیا پرستان بودن و هیاهو و غوغای آنان را نشنیدن دل را صفا می بخشد تا بهتر بتوان با مولای خویش گفتگو کرد. میر علام با چنین روحیه ای که در خویش دارد، خلوتی صحن حرم را عشق می ورزد و قصد تبرّک جستن از امیر مومنان را دارد. نزدیک درهای بسته حرم که می رسد، شخصی را می بیند که پشت به او دارد. میرعلام در تاریک و روشن نور نقره ای ماه که بر زمین تابیده است آرام باقی می ماند و حرکتی نمی کند. آن مرد روی به قبله گردانیده و زیر لب دعا می خواند. در این هنگام میرعلام فرصت می یابد تا چهره او را ببیند: مقدس اردبیلی است! میرعلام چهره استاد خودش را خوب تشخیص می دهد. دلش می خواهد پیش رفته و به استاد سلام کند؛ اما یکی چیزی او را از رفتن باز می دارد. بی اختیار دلش به او فرمان می دهد که همچنان ساکت و خاموش بماند. ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈ادامه قسمت بیست و دوم//به نزد امام زمان (عج) برو 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 میرعلام در حالیکه سعی دارد سر و صدایی ایجاد نشود، گام هایش را تند برمی دارد و قصد می کند که او هم به حرم داخل شود اما در بسته می شود! تو بیگانه ای! اینجا جایی است که آشنایان را می طلبند! بیگانه هستی تو ای میرعلام! میرعلام از شکاف باریک در چشم می گذراند: هیچ چیز پیدا نیست! چراغ روغنی که بر سینه دیوار آویخته شده است شعله اش سوسو می زند اما نمی توان کسی را در روشنایی دید. چه خبر است؟! برای مقدس اردبیلی چه کسی در را گشوده است؟! کاش او را می دیدم...! یا اینکه صدایش را می شنیدم. 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 به این آرزوی دل خویش میرعلام گوش به شکاف در می چسباند: صدایی شبیه زمزمه می آید در گوشی و پنهان صحبت کردن دو نفر با همدیگر! دقایقی که بر میرعلام بسیار شورانگیز می گذرد سپری شده و آن نجوای آرام قطع می شود. دیگر چیزی نمی شنود. یکباره صدای پای مقدس اردبیلی در پشت در شنیده می شود؛ چه کسی غیر از او می تواند باشد. میرعلامخود را به پناه یک ستون می کشاند. در حرم گشوده شده و مقدس اردبیلی بیرون می آید. کسی دیگر غیر از میرعلام هم اگر باشد این ماجرا را نیمه تمام نمی گذارد باید تا پایان حادثه را پیش رفت و مرهمی برای حس کنجکاوی که به اندیشه آدمی ضربه وارد می آورد، یافت. مقدس اردبیلی از نجف خارج شده و به سوی شهر کوفه که در فاصله ای بسیار نزدیک قرار دارد می رود. میرعلام همچنان پنهانی و با سکوت بسیار که در راه رفتن به کار می بندد، استادش را تعقیب می کند. 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 مسجد کوفه جایی که مرکز حکومت و خلافت جانشین رسول خدا-علی(ع)- بو مکانی که امیرمومنان در محراب آن ضربه شمشیر خورد و با خون خودش آنجا را گلگون ساخت. مقدس اردبیلی به سمت مسجد کوفه می رود. درهای مسجد باز است او پس از ورود به مسجد سوی محراب می رود. توقفی دوباره و باز هم صدای زمزمه و گفتگوی پنهانی! میرعلام که دورتر ایستاده است هیچ کس را نمی بیند اما به یقین و اطمینان کامل درمی یابد که مقدس اردبیلی با انسان دیگری مشغول گفتگو است. میرعلام در وجود خویش چیز عجیبی را احساس می کند. ناشناخته ای که چنگ بر دلش کشیده و او را از خود بیخود کرده است. ناگهان می بیند که مقدس اردبیلی حرکت کرده و از مسجد خارج می شود. بازگشتِ به شهر نجف؛ استاد روی به نجف دارد و در راه است. میرعلام اندکی که راه می رود ناگهان بی اختیار شده و سرفه اش را نمی تواند در سینه نگه دارد... ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت بیست و سوم//به نزد امام زمان (عج) برو 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مقدس اردبیلی به شنیدن این صدا بر می گردد و با نگاه گذرایی که به شاگرد خویش می اندازد او را می شناسد: -تو هستی میرعلام! میرعلام با شادمانی و اندک لرزه ای در صدا می گوید: -آری. -اینجا چه می کنی؟ میرعلام نزدیکتر می آید و پاسخ می دهد: -از وقتی که شما وارد صحن مطهر شدید با شما هستم. مقدس اردبیلی ساکت می ماند. میرعلام که گمان و اندیشه ای این چنین درباره استاد خویش دارد هراس از این می کند که خاطر او را رنجانده باشد. پس با کلامی که پوزش طلبانه می نمایاند، می گوید: -شما را به صاحب این قبر مطهر سوگند می دهم که هر چه را در این شب شاهدش بوده اید برایم باز گویید. مقدس اردبیلی همچنان خاموش و در اندیشه است: میرعلام سید فاضلی است که در حلقه شاگردان او قرار دارد و عشق به آموختن و پی جویی مراحل زهد و تقوای الهی دارد همان چیزی که این اولاد فاطمه را از خانه بیرون کشانیده و به مناجات خلوت و دور از چشم دیگران معتقدش ساخته است. در دل مقدس اردبیلی می گذرد که: چه بگویم با تو ای سیّد! 🔻🔻🔻🔻🔸🔸🔸🔸🔸 راز را می توانی نگه داری تو؟ میرعلام به تیزی هوش خویش در می یابد که بر استاد چه می گذرد: استادم، تردید کرده است. تردید دارد که رازش را فاش سازد! پس برای اینکه مقدس اردبیلی را اطمینان دهد می گوید: -برایم بگویید. رازی را که من می دانم وجود دارد و تمام شب را شاهدش بوده ام باش کنید. این بزرگوار سپیده سحر در حال شکفتن است سخن گویید تا به نماز صبح رویم. مقدس اردبیلی با شنیدن این کلام از شاگرد خویش به سوی او رفته و لب می گشاید: -به یک شرط می گویم. میرعلام با اطمینان می گوید: -شرطش را به جان پذیرا هستم. مقدس اردبیلی سرتکان می دهد و با چهره ای که جدی و مصمم می نمایاند، می گوید: -تا زنده هستم نباید ماجرای این شب را به کسی بازگویی. میرعلام استوار و همچنان مطمئن پاسخ می دهد: -می پذیرم قبول است استاد! 🔹🔰🔹🔰🔹🔰🔹🔰 مقدس اردبیلی خشنود از قبول شرط خویش ماجرا را فاش می سازد: -در پاره ای از مسائل علمی اندیشه می کردم و حل آن برایم مشکل می نمود. به دلم نشست که بروم خدمت مولا امیرالمومنین علی(ع) و حل مشکل را از آن حضرت بپرسم. وقتی به در حرم رسیدم چنانکه دیدی در خودش گشوده شد. در آن مکان مقدس از خداوند تمنا کردم که امیرمومنان جواب پرسش هایم را بدهد. ناگهان صدایی از قبر مقدس مولا شنیدم که فرمود: «به مسجد کوفه برو و از قائم ما سوال کن زیرا او امام زمان(عج) تو است.» من بر همان فرمان به سوی مسجد کوفه رهسپار گشتم. در کنار محراب وجود شریف و مقدس امام مهدی(عج) را دیدم که نشسته اند. پیش رفتم و مشکل خود را پرسیدم. حضرت صاحب الزّمان، پاسخ فرمودند و مشکل علمی من حل شد... و به راه خانه خویش بودم که تو را دیدم. ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت بیست و چهارم//تو فتوا بده 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 علمای راستین شیعه، در زمان غیبت کوتاه مدت و طولانی امام زمان(عج) پیوسته از مراتب لطف و امدارسانی آن بزرگوار برخوردار شده و می شوند. مردان الهی که نگاهبان نفس خویش هستند و پشتیبان آیین پاک محمدی از مراقبت و حمایت همیشگی مولایشان برخوردار می باشند. شیخ مفید از دانشمندان خستگی ناپذیری است که در راه خدمتگزاری به اهل بیت گرامی رسول خدا با زبان و قلم خویش کوشش می کند. روزی مردی روستایی که سرآسیمه و آشفته حال می نمایاند به خدمت او درآمده و می پرسد: -مشکلی برای ما پیش آمده است که نشان شما را داده اند. شیخ مفید با ملاطفت و گشاده رویی همیشگی خود می گوید: -آنچه می خواهی بپرس. 🔸🔹🔸🔹🔹🔸🔸🔹🔸🔹 مرد روستایی بر زمین می نشیند. عرق پیشانی و صورتش را با دستمالی که دارد می زداید و می گوید: در روستای ما زنی که حامله بوده فوت کرده است ما نمی دانیم که باید شکم زن را شکافت و طفل را بیرون آورد یا اینکه با آن نوزاد به دنیا نیامده او را دفن کنیم؟ شیخ مفید سری می جنباند. گره در ابروان پیشانی و چهره درهم کشیده، شاید به اندوه و تاسف بر حال زن آنگاه می پرسد: -نوزادش چه؛ آیا او زنده است؟ مرد روستایی در حال پاک کردن عرق از گردن جواب می دهد: -کودکش زندهاست. شیخ مفید به جستجوی یافتن چاره ای مناسب سر به زیر انداخته و می اندیشد: چنین حادثه ای اگر تا امروز نمونه ای هم داشته باشد به من روی نیاورده تا پیرامویش تحقیق کافی به عمل آورم. باید پاسخی به این مرد داد. جنازه مسلمانی بر زمین مانده است و نباید زمان درازی اینگونه باقی بماند پس به پاسخ مرد روستایی می گوید: -با همان نوزادی که در شکم دارد او را دفن کنید. روستایی بر می خیزد جمله ای برای احترام و تشکر از شیخ مفید بر زبان آورده و پای در راه می گذارد. اهل روستا چشم دوخته اند تا او از راه درآید. مرد روستایی بر مرکب خویش نهیب می زند تا حیوان تندتر حرکت کند. کمی که دور می شود ناگهان متوجه صدایی می شود. کسی از پشت سر با سرعت اسب می تازد و پیش می آید. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 مرد روستایی عنان مرکتب را کشیده و برجای باقی می ماند. سوار به او می رسد. انگار پیغامی با خود دارد. به چهره مرد روستایی که همچنان درافکار خودیش غوطه ور است نگاه کرده و می گوید: -ای مرد از جانب شیخ می آیم. او گفته است که شکم آن زن را بشکافید و طفل را بیرون آورده و سپس او را دفن کنید. مرد روستایی بدون درنگ به راه می افتد. همانگونه که سر در کار خویش دارد بانگ می زند: -از شیخ ممنون هستیم. منت او بر ما خواهد بود. بر اساس فرمان جدیدی که به مرد روستایی رسیده است سرانجام نوزاد زنده می ماند و مادرش به خاک سپرده می شود. زمانی می گذرد و این ماجرا به گوش شیخ مفید می رسد. عالم وارسته و پرهیزکار شیعه از شنیدن سرانجام آن حادثه به سختی تکان می خورد. او با خود می اندیشد: من که کسی را دنبال مرد روستایی روانه نکرده بودم و هیچ کس نیز از صحبت های ما خبر نشد. پس آن مرد... او که بود؟! دل پاک و قلب با ایمان شیخ مفید او را مدد می رساند و درمی یابد که آن سوار کسی غیر از صاحب اختیار مسلمانان نبوده است. ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت بیست و پنجم//ادامه تو فتوا بده 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 امام زمان پشتوانه روحی و عاطفی علمای شیعه در تمامی حادثه ها! سکوت؛ زبان از گفتن فرو بستن گوشه گیری و در خویش غرقه گشتن! این جریمه است که شیخ مفید برای خویش مقرر می دارد. چرا؟! او به خود پاسخ می دهد که: «چون در احکام دین خطا و اشتباه می کنم همان بهتر که دیگر فتوا ندهم و در خانه بنشینم» چند روزی که می گذرد مژده ای که جان بخش و روح پرور می نمایاند بر او وارد می شود. خبر از جانب دوست می باشد. همو که جان شیرین را اگر به پایش هدیه کنی باز هم حکایت مقام و جاه سلیمان پیغمبر است با مورچه ای که پای ملخ به هدیه می بُرد! این فرمان امام زمان (عج) است: -ای شیخ! تو فتوا بده ما اصلاح و استوارش می نماییم. شیخ مفید، سرپنجه لطف و مهربانی امام مهدی(عج) را می بیند که پشتوانه راه و کار او می باشد. عالم وارسته شیعه به خوبی می داند که امام آگاه و حاضر بر تمام حوادث و ماجراها اطلاع داشته و بدینگونه با اصلاح فتوای او پشتیبان و حمایت کننده اش بوده است. پس به فرمان ولی امر خویش بار دیگر به مسند فتوا می نشیند. خواست و اراده پروردگار بر این است که شیعیان گمنام و عادی نیز گهگاه از نور درخشنده این خورشید امامت بهره جویند. ظهور و جلوه نمایی امام زمان(عج) برای توده های مردمی همیشه در کار بازسازی اخلاق و رفتار شیعیان و آموزش تعالیم الهی به آنان می باشد. یکی از شیعیان اهل مدائن که به سفر حج آمده است جوانی خوش سیما را در حال احرام مشاهده می کند. در این میان فقیری به سوی آنها آمده و تقاضای کمک می کند. آن مردم مدائنی از کمک به فقیر دریغ می نماید. فقیر که شاید احتیاج واقعی داشته است، در کار خویش سماجت نشان داده و به سوی آن جوان خوش سیما می رود و تقاضای کمک می کند. ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی @khademngoo
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆❗️❗️❗️ ادامه قسمت ۲۵// ادامه تو فتوا بده 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 مرد مدائنی ناخواسته و بی اختیار آنها را نگاه می کند: جوان چیزی از زمین برمی دارد و در مشت فقیر می گذارد. مرد فقیر با مشاهده آن بخشش شادمان می شود و در حق آن جوان دعای فراوان می کند. در یک لحظه کوتاه از اندیشه مرد مدائنی می گذرد که چه چیز باارزشی ممکن است روی زمین وجود داشته باشد که فقیر را آن همه خوشحال کند. دلش می خواهد این را بداند نگاه بر فقیر می اندازد و می اندیشد که پیش او رفته و سوال نماید: اما شاید فقیر راستش را نگوید. پس بهتر است که از جوان خوش سیما بخواهد که حقیقت بخشش خود را فاش سازد. بر این تصمیم است که سر بر می گرداند به سوی آن جوان. اما شگفت انگیز است جوان انگار آب شده و بر زمین فرو رفته است. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 او ... او همین جا بود! کجایی تو کجا! جوان که گمانی ناگهانی بر اندیشه اش هجوم آورده است به سوی مرد فقیر رفته و او را سوگند می دهد تا چیزی را که در دست دارد به او نشان دهد. مرد فقیر مشت گشوده و دانه ای طلا را که به شکل و اندازه ریگ های روی زمین است نشان او داده و می گوید: -آن مرد؛ مدائنی که همراه یکی از دوستان خویش می باشد، شگفت زده به او نگریسته و با لکنت زبان می گوید: -خدا را سوگند می خورم، که او حجت پروردگار بود امام زمان(عج) دوستش در حالیکه با کنجکاوی میان مردم چشم می دواند سر به تصدیق او تکان می دهد. سپس هر دو نفر آنها قسمتی از آن محل را برمی گزینند تا جوان خوش سیما را بیابند اما تلاششان بی ثمر می باشد. وقتی از جستجو خسته می شوند به سوی گروهی که آن جوان خوش سیما در میان آنها بود رفته و سراغ او را می گیرند. یک نفر از میان آن گروه پاسخ می دهد: -درباره این جوان اطلاعی جز این نداریم که از سادات علوی است و هر سال پیاده به حرم می آید و در مراسم حج شرکت می کند. خروش دردمند جوان مدائنی و دوستش در صحرا می پیچد. -ای امام زمان(عج)! کجایی؟! کجا هستی تو؟! چرا تو را نشناختیم؟! چرا! ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت بیست و ششم// او را می جوییم 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 سرزمین بحرین گروهی کثیر از شیعیان را در خود جای داده است سال های سال است که پیروان فرقه های مختلف اسلامی با دوستی و برادری در کنار همدیگر زندگی می کنند. امیر بحرین هر چند شیعه نیست اما به شیعیان آزادی داده است تا پیرو عقیده خودشان باقی بمانند. اما مکر شیطان و فریب انسان همیشه در تلاش است تا بلکه تفرقه ایجاد کرده و از اختلاف مردم به سود خودش بهره جوید. امیر بحرین وزیری دارد که از دشمنان سرسخت اهل بیت رسول خدا می باشد و دمی از قصد سوء نسبت به شیعیان غافل نمی ماند. یکی از روزها وزیری اناری در دست داشته و نزد امیر می آید. او در حالیکه ملتهب و برآشفته است انار را به امیر نشان داده و می گوید: -قربان این معجزه بزرگ را مشاهده کنید خوب به پوست این انار نگاه کنید و ببینید بر آن چه چیزی نوشته شده است. امیر بحرین انار را گرفته و آن را مقابل چشمهایش بالا می آورد. نوشته ای عجیب به طور طبیعی بر پوست انار به چشم می خورد: «لا اله الا الله! محمد رسول الله! ابوبکر و عمر و عثمان و علی خلفاء رسول الله» نوشته بر پوست انار با حالتی برجسته وجود دارد و گمان نمی رود که ساخته دست انسان باشد. امیر در حالیکه می کوشد تا بر شگفتی و حیرت خویش غلبه کند به وزیر نگاه می کند: او هنوز هم ملتهب و سرخ روی می باشد. امیر در قیدی که برای نشان دادن سنگینی و متانت رفتار دارد شادمانی خود را پنهان می سازد. او هر چند که از دیدن این انار معجزه آسا خوشحال است اما چون به وزیر خودش زیاد هم اطمینان ندارد تصمیم می گیرد تا قضاوتی عجولانه نداشته باشد. پس می پرسد: -به نظر تو این نوشته ها علامت چیست؟ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈ادامه قسمت بیست و ششم// او را می جوییم 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 -به نظر تو این نوشته ها علامت چیست؟ وزیر در قواره ای از حرکت و سخن که سعی دارد بر امیر اثر مثبت گذارد آهسته قدم زده و می گوید: 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 -این دلیل روشن و برهانی محکم است بر باطل بودن عقیده شیعیان. امیر سر می جنباند و می گوید: -تو درباره شیعیان بحرین چه می اندیشی؟ وزیر سعی دارد در این لحظات به خونسردی جواب امیر را بدهد: -اینها گروهی متعصب هستند و هر دلیلی را انکار می کنند. امیر می پرسد: -باید با آنها چه کرد؟ -قربان فرمان صادر کنید که دانشمندان شیعه را حاضر سازند. شما این انار را به ایشان نشان دهید اگر بپذیرند و به مذهب ما در آیند ثواب و پاداش بزرگی نصیب شما خواهد شد. امیر به سوی تخت خویش رفته و در نشستن روی آن می گوید: اما آنها هرگز از آیین خویش باز نخواهند گشت. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 وزیر در مقابل امیر ایستاده و دستهایش را روی شکم قلّاب می کند. بعد با مایه ای از خشم در کلام می گوید: -اگر آنها بخواهند در گمراهی خودشان باقی بمانند در پیش پای ما سه راه وجود خواهد داشت: آنها باید همانند یهودیان و مسیحیان خواری و خفت را پذیرفته و جزیه بدهند. راه دوم این است که دلیلی بر ردّ این معجزه بیاورند. سومین راه این است که شما دستور دهید مردان شیعه را بکشند و زنان و فرزندانشان را اسیر کنند. اموال آنها را هم به غنیمت خواهیم گرفت. امیر سخن وزیر خویش را پسندیده و دستور می دهد تا دانشمندان شیعه را به حضور فرا خوانند. وقتی بزرگان شیعه حاضر می شوند امیر با نشان دادن انار به آنها می گوید: این معجزه ای از سوی خداوند است که دلیل بر حقیقت اندیشه ما و باطل بودن عقیده شما می باشد. شما علمای شیعه خوب است که در کار خودتان تامل کرده و عاقبت خویش را تباه نسازید. به راه سعادت و نیکبختی بازگردید و خود را رستگار سازید... اما اگر چنین نکنید باید همچون کفار جزیه بپردازید وگرنه شما را کشته و زنان و فرزندانتان را اسیر خواهم ساخت. دانشمندان شیعه مبهوت از مشاهده آن انار عجیب ساکت باقی مانده و هیچ سخنی نمی گویند. باید حرفی زد هر چه می خواهد باشد. سکوت اینگونه خطرش بسیار زیاد می باشد. سرانجام یکی از علمای شیعه جلو آمده و می گوید: -مهلت می خواهیم تا در این کار مشورت کنیم. امیر می گوید: -موافقم وزیر که تا کنون ساکت مانده است خطاب به علمای شیعه می گوید: -بیهوده وقت امیر و خودتان را تلف نکنید این کاری نیست که نیاز به مشورت داشته باشد. عالم شیعه می گوید: -یک مهلت سه روزه می خواهیم. بدون شک بعد از پایان مهلت ما در اختیار شما خواهیم بود. امیر می پذیرد. ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت بیست و هفتم// او را می جوییم 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 علمای شیعه در حالی که هراسان و متحیّر هستند از نزد امیر بحرین مرخص می شوند. آنها خسته و کوفته از فشار روحی این مجلس با چشم هایی که رمق آن فروکش کرده است به همدیگر می نگرند و دقایقی در جای خود آرام و ساکت می مانند. سپس به خانه ای رفته و به مشورت مشغول می شوند. ساعتی که می گذرد سرانجام تصمیم می گیرند تا از میان پرهیزکارترین شیعیان ده نفر را انتخاب کنند. بعد از انتخاب این ده نفر آنها از میان خودشان سه نفر را که شایسته تر می باشند بر می گزینند. چاره کار از این سه نفر خواسته می شود و آنها هستند که باید گره از مشکل شیعیان بگشایند. آن سه نفر بعد از کمی گفتگو در می یابند که باید از پروردگار و حجّت او بر زمین یاری بجویند. چگونه؟! قرار بر این می شود که هر شب یک نفر به بیابان رفته و در تاریکی و سکوت بیابان از امام زمان(عج) کمک بخواهد. شب اول یکی از آنها چنین می کند اما خبری نمی شود. آن مرد به سوی یاران بازگشته و جریان کار خویش را به آگاهی آنان می رساند. شب دوم، انسان عابد و پرهیزکاری دیگر، به بیابان رفته و مشغول نماز و دعا و مناجات می شود؛ اما باز هم خبری نمی شود. شکست برنامه این دو نفر علمای شیعه را در اضطراب و پریشانی فرو می برد. اینک تمام امیدها بر نفر سوم می باشد که «محمد بن عیسی بحرینی» نام دارد. محمد بن عیسی سر و پای خویش را برهنه می سازد و روی به بیابان می نهد. آسمان! ستاره ها! هلال باریک ماه! تاریکی و سکوت! در دل محمد بن عیسی غوغایی به پا شده است: پناه می خواهیم ما! امشب کسی باید که پناهمان دهد! بازمانده ای هستیم از دیار مظلومان تاریخ! گمشده ای در تاریکی دسیسه و مکر و خدعه دشمنان! راهی باید پیدا شود! فریادرسی که فریاد ما را می شنود کجاست؟! او را می جوییم! ما کسی داریم کسی که فریادمان را می شنود! خدایا! خدا...! خدا...! خدا...! سپیده سحرگاهی همچون شیری که از پستان گوسفند جاری شده باشد می آید که پهنه ای از آسمان را روشن کند. محمد بن عیسی نمی تواند دست خالی بازگردد: نه اگر او نیاید هیچ گاه به سوی یاران باز نخواهم گشت. چگونه به چهره هراسان آنها بنگرم! با چه زبانی سخن از ناامیدی گویم! ناگاه نسیم عطرآگینی بر او می وزد، بویی خوش و روحپرور! -ای محمد بن عیسی چه شده است که تو را به این حالت می بینم؟ محمد بن عیسی هر چند که از حضور خوشایند مرد غریبه و پرسش او اندکی دلگرم شده است اما نمی خواهد خلوت خویش را از دست بدهد بنابراین با چشم هایی که در پس پرده اشک همه چیز را تار می بیند می گوید: -ای مرد! من را به حال خود واگذار زیرا برای کار بزرگ و مهم به این بیابان آمده ام. من شکوه دارم ولی راز دل خویش را برای کسی می گویم که منتظر آمدنش هستم. ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈ادامه قسمت بیست و هفتم// او را می جوییم 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 مرد غریبه با لحنی که زنجیره خیال محمد بن عیسی را یکباره پاره می کند می گوید: -من کسی هستم که تو او را می جویی! محمد بن عیسی که انگار ضربه ای خورده است به تردید می گوید: -من کسی هستم که تو او را می جویی! محمد بن عیسی که انگار ضربه ای خورده است به تردید می گوید: -اگر تو کسی هستی که او را می جویم دیگر نیازی نیست که من گرفتاریم را شرح دهم. مرد غریبه پاسخ می دهد: -آری به خاطر مشکلی که آن انار برای شما ایجاد کرده است به بیابان آمده ای. فریادرس مسلمانان به فریاد می رسد... محمد بن عیسی شادمان و خشنود به سوی یاران باز می گردد. .... صبح فردا، دانشمندان شیعه به قرار خویش در نزد امیر حاضر می شوند. محمد بن عیسی مطابق دستوری که از امام زمان(عج) گرفته استٰ می گوید: -جواب شما را آورده‌ام؛ ولی باید در خانه وزیر آن را بگویم. امیر لحظه ای در اندیشه می شود. سپس می پذیرد که همگی به خانه وزیر بروند. وقتی آنها به خانه وزیر وارد می شوند در سمت راست حیاط اتاقی وجود دارد، که محمد بن عیسی به آن اشاره کرده و می گوید: -جواب شما در این اتاق است. وزیر از شنیدن این سخن رنگ می بازد. با هزار حیله ای که دارد می خواهد از نزدیک شدن آنها به اتاق جلوگیری کند؛ اما محمدبن عیسی همان حرف نخست را می زند: باید به همین اتاق داخل شوم. امیر بحرین به وزیر فرمان می دهد که در آن اتاق را بگشاید. وزیر، هراسان و بیمناک به سوی اتاق می رود. محمد بن عیسی که می داند باید همگام و همراه او باشد به سوی او می دود تا مراقبش باشد. آن دو با همدیگر وارد اتاق می شوند. محمد بن عیسی با دقت به دیوارها نگاه می اندازد. سوراخی که در گوشه ای از دیوار وجود دارد، توجه او را جلب می کند. او با سرعت به سوی سوراخ دویده و کیسه سفیدی را که داخل آن قرار دارد، بیرون می کشد. وزیر هراسان و خشمناک، دشنام داده و سعی می کند کیسه را از او بگیرد، اما کاری از پیش نمی برد. محمد بن عیسی به نزدیک امیر رسیده و کیسه را در مقابل چشم او نگه می دارد و می گوید: -دستور دهید تا داخل کیسه را ببینند. امیر، خودش کیسه را گرفته و داخل آن را نگاه می کند. بعد، دست به داخل کیسه می برد و یک قالب گلی از آن بیرون می آورد. محمد بن عیسی می گوید: -این قالب را که به شکل انار ساخته اند، به دستور وزیر بوده است. همین طور که می بینید، در هر نصف از این قالب، همان کلماتی نوشته شده است که روی انار وجود دارد. ای امیر! وزیر شما این قالب را روی اناری که در حال رشد بوده قرار داده و آن را محکم بسته است. همین طور که انار بزرگ می شده است نوشته روی قالب ها در پوست انار اثر گذاشته و اکنون به این صورتی که می بینید درآمده است. امیر بحرین خشمناک و روی درهم کشیده به وزیر نگاه می کند...... ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می تونید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈ادامه قسمت بیست و هفتم// او را می جوییم 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 وزیر توطئه گر بر خود می لرزد. رنگ باخته و هراسان به اطرافیان خویش نگاه می کند؛ اما انگار کسی را نمی بیند. چندان و چنان به خود مشغول است و گرفتار که هیچ چیز را نمی بیند. محمد بن عیسی ضربه آخر را بر او وارد می سازد: -ای امیر ما معجزه دیگری هم داریم. داخل این انار چیزی غیر از دود و خاکستر نیست. اگر بخواهید درستی سخن ما را بدانید به وزیر فرمان دهید آن را بشکند. وزیر همچون آدم نفرین شده و بی اراده جلو می رود انار را از امیر گرفته و سرپنجه های لرزان خود را بر آن می فشارد. انار پوسیده و می ترکد و دود سیاهی که از آن بلند می شود همراه با ذراتی خاکستری شکل به صورت و ریش او می پاشد. موج خنده و فریاد شادی در هم می آمیزد. وزیر بیچاره هم بر حال و روز خودش می خندد! دقایقی می گذرد و امیر از اندیشه ای که دارد فارغ می شود. آنگاه از محمد بن عیسی می پرسد: -چه کسی راز این انار را برایت فاش کرده است؟! محمد بن عیسی پاسخ می دهد: -امام زمان (عج) ما و حجت پروردگار. امیر بحرین به انصاف و حقیقت جویی در کلام سوال می کند: -امام شما کیست؟ محمد بن عیسی علی(ع) و یک یک امامان بعد از او را معرفی کرده و به امام زمان(عج) می رسد. در همین هنگام امیر می گوید: -ای محمد بن عیسی! گواهی می دهم که خدایی نیست، مگر خداوند یکتا و محمد رسول و پیامبر اوست و خلیفه و جانشین بعد از او علی(ع) می باشد... شوق و اشک شادمانی لرزه در کلام امیر بحرین می اندازد و او به ناچار سخن خود را برای دقایقی قطع می کند. وقتی دوباره بر خویشتن مسلط می شود ادامه می دهد: -بعد از علی(ع) نیز فرزندان او امام و وصی پیامبر هستند. من به تمام آنان ایمان آورده و امام زمان(عج) را حجت و ولی زنده پروردگار تا زمان ظهورش می دانم. وزیر خیانت پیشه به دستور امیر بحرین محکوم به مرگ شده و شیعیان این سرزمین سرگذشت شگفت انگیز این حادثه را در تاریخ خویش ثبت می نمایند. ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
🔺او می آید ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️ 👈قسمت بیست و هشتم// بهترین اعمال 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 بهترین اعمال امت من انتظار فرج پروردگار است. این سخن رسول خدا می باشد که علمای شیعه برای مردم باز می گویند. روزگار غیبت طولانی امام دوازدهم صدها سال است که به درازا کشیده شده است و شاید صدها سال دیگر نیز طول بکشد. در چنین سال هایی انتظار فرج پروردگار را کشیدن کاری سخت و پرطاقت بوده و پاداشی عظیم را در پی دارد. امام زین العابدین(ع) درباره مردم این روزگار اعلام داشته است: -مردم زمان او –امام غایب- از مردم تمامی زمان ها برتر هستند زیر خداوند عقل و فهمی به آنها داده که غیبت در نزدشان حکم مشاهده را دارد. خداوند این مردم را مثل کسانی می داند که با شمشیر در پیش چشم پیامبر و در مقابل دشمنان پیکار کرده اند. آنها مخلصان حقیقی و شیعیان راستگوی ما هستند که مردم را به طور آشکار و پنهان به دین خدا می خوانند. مردم روزگار غیبت طولانی کاری دشوار را پیش روی دارند و دین خویش را به دشواری حفظ می کنند. رسول خدا درباره آنان می فرماید: ثابت ماندن آنها بر دین خود از کوتاه کردن شاخه‌های دخت خاردار با دست برهنه در ظلمانی دشوارتر است. آن مردم حکایت کسی را دارند که پاره ای از آتش گداخته و مشتعل را در دست خویش نگه داشته اند. امام صادق(ع) مردم روزگار غیبت را چنین توصیف می کند: او کسی است که بعد از دورانی طاقت فرسا و بلا و ظلم طولانی شیعیان خود را از غم نجات می دهد. پس خوشا برکسانی که آن روزگار را درک کنند! اما شیعیان! چه گروهی از آنان قیام امام زمان(عج) را شاهد خواهند بود؟ امام رضا(ع) در این باره خبر داده است: آنچه شما چشم های خود را به سویش دوخته اید ظهور امام دوازدهم واقع نخواهد شد تا اینکه پاکسازی و جداسازی شوید تا اینکه نماند از شما هر چه کمتر و کمتر امام باقر(ع) نیز چنین سخنی را قبل از این بیان داشته است: شما در مورد چه چیز سخن می گویید! هیهات! هیهات! آنچه گردن های خود را به سویش می کشید واقع نخواهد شد تا اینکه پاکسازی شوید. آنچه انتظارش را می برید واقع نمی گردد تا اینکه بازشناخته شده و از همدیگر جدا شوید. آن روز –روز ظهور- فرا نمی رسد، تا اینکه شما غربال گردید! ⏪⏪⏪ ادامه دارد... برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 🥀اعضای فهیم کانال تربیتی خادم 🌹خوش آمدید🌹 ⚘جهت احترام به وقت شریف شما بزرگواران،همه مطالب دنباله دار این کانال، از طریق زیر قابل دستیابی می باشند.⚘ 🦋برای دسترسی به لینکِ پستهای کانال ، عبارت فهرست اصلی را که روبروی هر هشتگ قرار گرفته دنبال کنید👇 سپاس از حضور و همراهی شما بزرگواران🦋 ✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 🔘 / 👈فهرست اصلی👉 🔸 🔘 🔸 👈 فهرست اصلی 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 خاطرات حاج قاسم 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 علیه السلام 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 دراندیشه امام خامنه ای 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 زندگی امام زمان‌عج 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 ائمه اطهار 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 نزدیک‌تر از من به من 🔘 🔸