🏝#داستانکشب 🏝
دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند.
پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم.
دختر رو به پدر کرد و گفت: من دست تو را نمیگیرم تو دست مرا بگیر.
پدر گفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟ مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم.
دخترک گفت: فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم، اما تو اگر دست مرا بگیری هرگز آن را رها نخواهی کرد!
این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛ هر گاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم، اما اگر از او بخواهیم دستمان را بگیرد، هرگز دستمان را رها نخواهد کرد!
💠 خادم
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮
@khademngoo
╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
🏝#داستانکشب🏝
مردی شبی را در خانهای روستایی میگذراند...
پنجرههای اتاق باز نمیشد.
نیمه شب احساس خفگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت اما نمی توانست آن را باز کند.
با مشت به شیشه پنجره کوبید، هجوم هوای تازه را احساس کرد
و سراسر شب را راحت خوابید.
صبح روز بعد فهمید که شیشه کمد کتابخانه را شکسته است و همه شب، پنجره بسته بوده است...!
" او تنها با فکر اکسیژن، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود...!! "
✍افکار از جنس انرژیاند و انرژی، کار انجام میدهد...
💠 خادم
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮
@khademngoo
╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
🏝#داستانکشب🏝
رﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ بوﺩﻡ؛
ﺧﻮﺷﻪﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﮑﺒﺮ ﺳﺮﺑﺮﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮﺁﻭﺭﺩﻩ بوﺩﻧﺪ ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻧﻤﻮﺩﻡ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ؛
ﺧﻮﺷﻪﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﺮاﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﯾﺎﻓﺘﻢ
ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺭﮐﺸﺘﺰﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ ﺳﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺣﻘﯿﻘﺖ خالیند!
و کسانی که پر از خرد و دانش هستند
اما متواضعانه سر به زیر دارند!
💠 خادم
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮
@khademngoo
╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
🏝#داستانکشب🏝
قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچهی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزهی عسل برایش اعجاب انگیز بود،
پس برگشت و جرعهای دیگر نوشید.
باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه ی عسل کفایت نمیکند و مزهی واقعی را نمیدهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد...
مورچه در عسل غوطهور شد و لذت میبرد، اما افسوس که نتوانست هیچ وقت از آن خارج شود، پاهایش به عسل چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت... در این حال ماند تا آنکه نهایتأ غرق در عسل جان سپرد.
🔹لذت و خوشی چیزی نیست جز قطرهی عسلی بزرگ؛ پس باید بدانیم آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات مییابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد، هلاک میشود.
💠 خادم
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮
@khademngoo
╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
🏝#داستانکشب🏝
شغل مردی تمیز کردن ساحل بود. او هر روز مقدار زیادی از صدفهای شکسته و بدبو را از کنار دریا جمع آوری می کرد و مدام به صدفها لعنت می فرستاد چون کارش را خیلی زیاد می کردند. او باید هر روز آن ها را روی هم انباشته می کرد و همیشه این کار را با بداخلاقی انجام می داد.
روزی، یکی از دوستانش به او پیشنهاد کرد که خودش را از شر این کوه بزرگی که با صدفهای بدبو درست کرده بود، خلاص کند. او با قدرشناسی و اشتیاق فراوان این پیشنهاد را پذیرفت.
یک سال یعد، آن دو مرد یکدیگر را دیدند. آن دوست قدیمی از او دعوت کرد تا به دیدن قصرش برود. وقتی به آنجا رسیدند مرد نظافتچی نمی توانست آن همه ثروت را باور کند و از او پرسید چطور توانسته چنین ثروتی را بدست بیاورد. مرد ثروتمند پاسخ داد: من هدیه ای را پذیرفتم که خداوند هر روز به تو می داد و تو قبول نمی کردی. در تمام صدفهای نفرت انگیز تو، مرواریدی نهفته بود... بیشتر وقتها هدیه ها و موهبت های الهی در بطن خستگی ها و رنجها نهفته اند، این ما هستیم که موهبتهایی را که خدا عاشقانه در اختیار ما قرار می دهد، ندانسته رد می کنیم.
🌹امام علی (علیه السلام): چه بسا چيزي را از خداوند طلب میکنی و به تو عطا نميشود، ولی خداوند بهتر از آنرا به تو عطا ميكند...
📗تصنيف غرر الحكم،ح 3765
💠 خادم
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮
@khademngoo
╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
🏝#داستانکشب🏝
جوان ثروتمندی نزد عالمی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. عالم او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد.
بعد آینهی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه میبینی؟ جواب داد: خودم را میبینم.
دیگر دیگران را نمیبینی! آینه و پنجره هر دو از یک مادهی اولیه ساخته شدهاند، شیشه. اما در آینه لایهی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شی شیشهای را با هم مقایسه کن.
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را میبیند و به آنها احساس محبت میکند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده میشود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.
💠 خادم
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮
@khademngoo
╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
🏝#داستانکشب🏝
روزی گروهی از غاری تاریک عبور می کردند.
هیچ چیز معلوم نبود کمی جلوتر زیر
پاهایشان سنگهای مختلفی احساس
می کردند. در این لحظه بزرگشان گفت:
اینها سنگ حسرت هستند. هر که بر دارد
حسرت می خورد و هر کس برندارد باز
حسرت خواهد خورد.
برخی با خود گفتند: چه کاری است؟
برداریم و بر نداریم هر دو یک نتیجه
می دهد پس چرا بار خود را سنگین کنیم؟
برخی هم گفتند: ضرر که ندارد مقداری
برای سوغات بر می داریم.
وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که
غار پر بوده از سنگ های قیمتی...
آنها که برنداشته بودند سراسر حسرت
خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که
چرا بیشتر برنداشته اند.
زندگی، مثل راه رفتن در چنین غاری است؛
اگر بهره نگیریم حسرت می خوریم و اگر
برداریم باز هم حسرت میخوریم چرا کم برداشتیم؛ پس کوشش کنیم هر چه بیشتر
از آن بهره بگیریم...
💠 خادم
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮
@khademngoo
╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
#داستانکشب
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺩﻩ ﺑﻪ اسم مراد
به ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺷﺐ، ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ
ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ
ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ
ﻭ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ
ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ...
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺩﻩ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ
ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:
"ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ،مراد ﯾﮏ ﺷﯿﺮ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ
مراد با ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ بیهوش شد؛ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ
ﺳﮓ ﻗﺪﯾﻤﯽِ ﺗﯿﻤﻮﺭ ﺍﺳﺖ
ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ بیهوش میشد
ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ
✅ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ "ﻣﺸﮑﻞ"
ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ👇
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ
ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ...
تو زندگی مشكل وجود نداره
همه چيز مسئله است و قابل حل...
💠 خادم
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮
@khademngoo
╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
#داستانکشب
مردی گوسفندی ذبح کرده و آن را کباب نمود؛ به برادرش گفت برو و دوستان و نزدیکان را بگو که بیایند تا با هم این گوسفند را بخوریم.
برادرش رفت و در بین دهکده صدا کرد: آی مردم کمک کنید، خانه ما آتش گرفته است.
تعدادی اندکی برای نجات دادن آن ها آمدند، وقتی به خانه رسیدند با کباب گوسفند و نوشیدنیهای رنگارنگ پذیرایی شدند.
برادرش آمد و دید که کسانی دیگری آمده و گوسفند کباب شده را خوردهاند.
از برادرش پرسید: چرا دوستان و نزدیکان را صدا نکردی؟ برادرش گفت: اینها دوستان ما و شما هستند.
کسانی که شما آنها را دوست و خویشاوند
میپنداشتید، حتی حاضر نشدند تایک سطل آب هم روی خانه شما که آتش گرفته بود بیاندازند.
خیلیها هنگام کباب و گوسفند دوستان آدم هستند، وقتی خانه آتش گرفت، یک سطل آب حتی روی خاکسترتان هم نخواهند ریخت.
قدر دوستان واقعی مان را بدانیم...
💠 خادم
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮
@khademngoo
╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
#داستانکشب
مردی یک جواهر زیبا و با ارزش پیدا کرد و میخواست آن را به حاکم شهر خود هدیه کند چون فکر میکرد مورد عنایت و توجه ویژه حاکم قرار خواهد گرفت.
نزد حاکم رفت و با ولع و خوشحالی شروع به تعریف از جواهر کرد و آن را تقدیم حاکم کرد؛ اما حاکم از پذیرفتن آن خودداری کرد!
مرد خیلی تعجب کرد!
.
حاکم گفت: ای مرد، من ارزش جواهر را تکذیب نمیکنم، اما روزی من از دنیا میروم بدون آنکه بتوانم این جواهر را با خود ببرم؛ غلبه بر حرص و طمع، برای من بسیار ارزشمندتر از این جواهر است؛ به عقیده تو این جواهر پر ارزش است؛ اگر آن را به من هدیه کنی، هر دوی ما آن چیزی را از دست خواهیم داد که برایمان ارزش دارد.
بنابراین نمیتوانم این جواهر را از شما بپذیرم.
💠 خادم
╭─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╮
@khademngoo
╰─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─╯
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟
🥀اعضای فهیم کانال تربیتی خادم
🌹خوش آمدید🌹
⚘جهت احترام به وقت شریف شما بزرگواران،همه مطالب دنباله دار این کانال، از طریق #هشتگهای زیر قابل دستیابی می باشند.⚘
🦋برای دسترسی به لینکِ پستهای کانال ، عبارت فهرست اصلی را که روبروی هر هشتگ قرار گرفته دنبال کنید👇
سپاس از حضور و همراهی شما بزرگواران🦋
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
🔘 #آشتی_با_امام_عصر_عج_الله / 👈فهرست اصلی👉
🔸 #دوازدهمینامام
🔘 #اخلاق_مهدوی
🔸 #آیات_مهدویت 👈 فهرست اصلی
🔘 #معرفیکتاب
🔸 #امام_مهدی_در_قرآن
🔘 #مهدویت_و_آرامش_روان
🔸 #شرایط_ظهور
🔘 #حاج_قاسم خاطرات حاج قاسم
🔸 #تفسیر_صوتی_قرآن
🔘 #بیاموزیم
🔸 #منجی_در_ادیان
🔘 #شبهات
🔸 #کودکانمهدوی
🔘 #شناخت_امام_زمان
🔸 #ماهرانه
🔘 #همنفستاآسمان
🔸 #فتنه_های_آخرالزمان
🔘 #یمانی_و_یمن
🔸 #زمان_خروج_سفیانی
🔘 #معرفت_افزایی_مهدوی
🔸 #معنایانتظار
🔘 #بشقابهای_سفره_پشت_باممان
🔸 #متنمناجاتشعبانیه
🔘 #اسرارغیبت
🔸 #نگین_آفرینش_یک
🔘 #رایحهیولایت
🔸 #ضرورتمباحثمهدویت
🔘 #فرازیازمناجاتشعبانیه
🔸#مستندعصرظهور
🔘#فواید_یاد_امام_زمان علیه السلام
🔸#اهمیتتوجهبهپیشینهغیبت
🔘#ویژگیهایخانوادهمهدوی
🔸#وظایف_منتظران
🔘#امام_رضا_شناسی
🔸#ازدواج
🔘#اخلاق_رمضانی
🔸#جزءخوانیماهمبارکرمضان
🔘#روایت_رمضان
🔸#حسحضورامامزماندرزندگی
🔘#شرایط_ظهور_از_دیدگاه_قرآن
🔸#استادمطهری
🔘#انتظار_با_طعم_فوتبال
🔸#روایت_قدس
🔘#سیاستمهدویدرعصرظهور
🔸#گنجینه_مهدویت دراندیشه امام خامنه ای
🔘 #زندگی_مهدوی
🔸#چنددقیقهدرموردآخرالزمان
🔘 #اخلاق_فردی_منتظران
🔸#جهاندرآستانهظهورپراضطراباست
🔘 #او_می_آید زندگی امام زمانعج
🔸#خودمونیهایمهدوی
🔘#علائم_ظهور
🔸#معرفتوبیعتباموعودازغدیرتاظهور
🔘#رهایی_از_رابطه_حرام
🔸#میراثسلیمانی
🔘 #زمان_ظهور
🔸#اهمیتویژهتبلیغبرایامامزمان
🔘 #مظلومیت_امام_زمان
🔸 #امام_شناسی
🔘 #مهدی_در_غدیر
🔸 #اتحاد_رمز_ظهور
🔘 #کلیدهای_خوشبختی
🔸#پسازظهور
🔘 #ویژه_مسابقه_عید_غدیر
🔸 #پیوندهای_عاشورا_و_انتظار
🔘 #از_عاشورا_تا_ظهور
🔸 #توضیح_زیارت_عاشورا
🔘 #عبرتهایعاشورا
🔸 #ناحیه_مقدسه
🔘#خصوصیات_یاوران_ظهور
🔸#نکات_قرانی
🔘 #نشانه_حماقت_در_روایات
🔸#جهان_پس_از_ظهور
🔘 #صددرسازسبکزندگیپیامبر
🔸#خطبه_فدکیه
🔘#مهدویت
🔸#نور_در_کلام_نور
🔘#فضائل_فاطمی_قرآن_روایت
🔸#ذکر_یار
🔘#کلید_بدبختی
🔸#معرفت_فاطمی
🔘 #یک_سوال_یک_پاسخ
🔸#فاطمیه_سرمشق_انتظار
🔘#شباهتهایحضرتزهراوحضرتمهدی
🔸#شاخه_نبات
🔘#سیاست_عین_دیانت
🔸#فضیلتدعوتمردمبسویامامزمان
🔘#سبکزندگیمهدوی
🔸#راهنجاتدرآخرالزمان
🔘#مسیر_یاری
🔸#ولایت_فقیه
🔘#احکام
🔸#چشم_به_راه
🔘#خطر_ارتداد_در_آخرالزمان
🔸 #چشمانتظاری
🔘 #ازتکالیفما
🔸#صبحتبخیرمولایمن
🔘#عصرتونمهدوی
🔸#نجوایمهدوی
🔘#سیاسی
🔸#اقتصادی
🔘#طباسلامی
🔸#خانواده
🔘#باآموزگاران
🔸 #موعوددرکلاممعبود
🔘#ازمیلادتاظهور
🔸#ماه_رمضان_مهدوی
🔘#معلم_موفق
🔸#مفهوم_انتظار
🔘#گلوگلدون
🔸#انتظارنامه
🔘#تفکروتدبردردعایافتتاح
🔸#شرحدعایابوحمزهثمالی
🔘#سیمایامامزمانعلیهالسلامدرقرآن
🔸#خودسازیدرماهمبارکرمضان
🔘#بصیرتوانتظارفرج
🔸#روشنا
🔘#واسطهفیوضات ائمه اطهار
🔸#درحریمعفت
🔘#آلیاسین
🔸#نوبرانه
🔘 #جرعهایازکلامامامعلیع
🔸#ویژهبرنامهاستقبالازعیدغدیر
🔘#استیکر
🔸#جامعه_مهدوی
🔘#قرآنسیاسی
🔸#داستانکشب
🔘 #یهفنجونصبحونهیمعنوی
🔸 #مرگ نزدیکتر از من به من
🔘 #مطهریومهدویت
🔸 #عصریکجمعهیدلگیر