از صبح چندبار دست به تایپ شدم، میخواستم برات از دل تنگم بنویسم میخواستم برات از حال و روز این روزام بنویسم میخواستم برات از غم و ناراحتی و خستگی و استرس و نگرانی و درد و رنج و عذاب و ... بنویسم میخواستم ناله کنم گلایه کنم شکایت کنم داد بزنم اشک بریزم فغان کنم اما با خودم گفتم مگه میشه صاحب ، از حال رعیتش خبر نداشته باشه؟! اونم صاحب و امامی از مادر مهربون تر ،دلسوز تر و درد آشناتر... آقا جان، میدونم که برات شیعه ی درست حسابی نبودم میدونم که همیشه برات درد سر بودم میدونم که خیلی عقبم، بدم، گنهکارم وووو... اما آقا که درمونده رو به حال خودش رها نمیکنه کریم که از بیچاره رو برنمیگردونه مولا که دست رد به سینه ی بی پناه نمیزنه عزیزدل خدا سالهاست که ما باید دعا میکردیم برای شما و نکردیم اونطور که باید... من که از خودمون ناامیدم! میشه دیگه خودت دست به دعا برداری؟! آقای من حال شیعه خونه ت بده ها.... نمیخوای یه عنایتی، مددی، لطفی، چیزی؟... نفسامون تنگه روزامون سیاهه شبامون ابریه اما چشمامون هنوز برق امید داره! تا دیر نشده...میترسم آقا... @khalvatevesal