سال ۷۵ کلاس سوم می رفتم، اون موقع ها برف زیاد میومد. دهه شصتی ها میفهمن چی میگم، بعد اون موقع ها تعطیلات زمستونی داشتیم یعنی یه هفته تو زمستون مدارس تعطیل بود، بریم سر اصل مطلب، جونم براتون بگه معلم برای تکالیف اون یک هفته گفت روزی نمی دونم چند صفحه مشق بنویسین، من هم تنبلی کردم و ننوشتم تا آخرین روز تعطیلات دیدم ای دل غافل من که تکلیف انجام ندادم، چه کنم؟ چه نکنم؟ یه دفعه مثل ایکیوسان تو مغزم یه لامپ روشن شد. معلم ها اون موقع ها هر روز تکالیف رو نگاه می کردن و زیر برگه امضا میزدن، منِ نابغه هم قیچی برداشتم زیر تموم برگه های دفتر که امضای معلم بود رو بریدم😂😂😂 و فردا بردم مدرسه. معلم اومد دید و گفت فلانی چرا دفترت اینجوری هست موش خورده دفترت رو؟ گفتم از اول همین جوری بوده😂(چقدر پرو بودم) فکر کنم فهمید ولی به روی خودش نیاورد. من هم سربلند اومدم بیرون
#خاطرات_شیرین
🎬
@khaterehay_shirin