سلام، یه بار اون اول هایی که پیتزا اومده بود،من رفته بودم پیتزایی معروف شهر، شماره گرفتم، نشستم تا نوبتم بشه، بعد همینکه شمارم رو خوند رفتم جلوی پیشخوان اون دستش رو دراز کرد، من کودن نمی دونم اون لحظه تو مغزم چی گذشت که باهاش دست دادم😳🤦♂️طرف یه نگاه عاقل اندر سفیه کرد وگفت، نه آقا شمارت رو بده...🥴
یعنی نابود شدم نابوددددددد...😁😂
#خاطرات_شیرین
🎬
@khaterehay_shirin