با توجه به گروه سنی معتکفین،برای زنگ تفریح بین مراسم،یک برنامه طراحی کردیم.تعدادی فلش کارت از خاطرات با مزه رزمندگان داشتیم.از چندتایشان عکس گرفتیم و روز اول بین بچه ها تقسیم کردیم. یک سرود اسماالله الحسنا هم پیدا کردیم.با بچه ها قرار گذاشتیم هر وقت سرود پخش شد همه جمع شوند کنار خط مرزی مسجد.متن کارت خوانده شود و اگر کسی که آن کارت را دارد،قبل از تمام شدن خواندن کارت کارتش را نشان دهد،یک جایزه بگیرد. خودمان هم فکر نمی کردیم این برنامه اینقدر هیجان انگیز شود. * آخرهای شب اول بود که دیدم گروه نه ساله ها دورم را گرفته اند: - خانوم تو رو خدا کارت ما رو بخونید ما جایزه بگیریم. - نمیشه،کارتها قبلاً انتخاب شده. - خانوم تورو خدا... - خانوم من می دونم آخرش هم من انتخاب نمی شم دوستم که کنارم نشسته و شاهد صحبتهایمان بود وارد بحث شد: - اگر واقعا دلتون می خواد جایزه ببرید، به جای اینکه آویزون خانوم بشید برید از خدا بخواهید.خانوم که کاره ای نیست.همه کاره خداست. بچه ها به هم نگاهی کردند دویدند رفتند که وضو بگیرند و نماز بخوانند. فردایش دو نفرشان جایزه بردند.خیلی خوشحال بودند.می گفتند باید از اولش هم از خدا می خواستیم * نوای اسماالله که بلند شد بچه ها از اقصی نقاط مسجد دویدند سمت وسایلشان تا کارتهایشان را بیاورند.نوا که تمام شد هنوز جمله اول متن را نخوانده بودم که یکی از بچه ها با خوشحالی داد زد:«مال منه،مال منه» کارت را با تصویر مطابقت دادیم درست بود.جایزه را دادیم و بچه ها متفرق شدند. چند دقیقه بعد یکی از بچه ها با یکی از مربی ها آمد پیشمان که خانم کارتی که خوندید مال من بود و آنکه جایزه گرفت هم گروهی من بوده و کارت خودش را که پیدا نکرده کارت من را از کنار کیفم برداشته و آورده.... لحظات سختی بود،باید تصمیم می گرفتیم. این برنامه برای این بود که بچه ها خاطره خوشی از اعتکاف داشته باشند.پس گرفتن جایزه و دادنش به نفر دیگر علاوه براینکه بینشان ناراحتی ایجاد می کرد خاطره این اعتکاف را برای هر دویشان تلخ می کرد.از طرفی این کوچولو هم که آمده بود پیشمان حق داشت و باید او را هم راضی می کردیم. - ببین احتمالا دوستت اشتباه کرده.شما به خاطر فرشته های توی مسجد ببخشش ما به شما هم یه جایزه میدیم. خوشحال شد و رفت.هنوز داشتیم برایش یک جایزه پیدا می کردیم که برگشت: - خانم دوستم که فهمید چی شده خیلی ناراحت شد جایزه رو‌داد به من.دیگه‌ شما زحمت نکشید - آفرین به دوستت. دستی روی سرش کشیدم و رفت .یک ساعت بعد برگشت: - خانم من دلم نیومد دوستم رو ناراحت کنم،حالا که خودش هم گفت اشتباه کرده،جایزه رو بهش پس دادم. باز هم جلوی این فسقلی ها و دلهای گنجشکیشان کم آوردیم.بهش گفتیم که جایزه اش محفوظ است و فرستادیمش پیش دوستانش. ✍ @khatterevayat 〰〰〰〰〰〰🔻🔻 امتیاز بدهید.