هدایت شده از [ساعت نیامدن!]
•.هدیه سر جلسه امتحان! توی ترم اول واحد درسی مباحث اساسی روانشناسی رو با دکتر حمیدرضا پوراعتماد، پدر اوتیسم ایران، داشتیم. استاد متوجه شدن من شعر میگم‌. امر کردن که در وقت استراحت برای کلاس شعر بخونم‌. منم دوتا شعر خوندم براشون: یه شعر در مدح امیرالمؤمنین و یه شعر عاشقانه! ایشون پرسیدن که کی اینجا خوشنویسی میکنه و میتونه شعر منو بنویسه؟ و یکی از همکلاسی‌های ما گفتن مادرشون خوشنویس هستن و میتونن بنویسن. لطف ایشون شد این تابلو اما استاد گفتن به خودت نمیدیم اینو😅 اهدا میکنیم به دانشکده تا یادگاری بمونه. خیلی دلم میخواست برای خودم باشه... سرجلسه امتحان یهو استاد تابلو رو آوردن و فرمودن: میخوام این تابلو رو تقدیم کنم به خود شاعرش و این تابلو شد يادگاری‌ من از کلاس مباحث اساسی روانشناسی با دکتر پوراعتماد، ترم اول روانشناسی :) -_خط از خانم طیبه ازندریانی‌ -_متن شعر:
مرا تکان بده با چشم‌های خویش که بی‌آن
چو بیدی‌ام که برای جنون بهانه ندارم 

نگفتم از همه‌ی عاشقان تو سرم اما
خودت بسنج!‌ که با ادعا میانه ندارم 
@s_nayamadan