سه دقیقه در قیامت ✨ قسمت چهل‌وهشت 💫 دکـتر جراحی که مرا عمل کرد، انسان مؤمن و مــحترمی بــود. پـزشکی بـسیار بـاتقوا. بـه گـونه‌ای کـه صـبح جـمعه، ابـتدا دعای نـدبه‌اش را خـواند و سـپس بـه سـراغ من آمد. وقـتی عـمل جـراحی تـمام شـد و دیدم که بــرخی از انــسان‌ها را بـه صـورت بـاطنی می‌بینم و برخی صداها را می‌شنوم، ترسیدم به دکتر نگاه کنم. بــالای ســرم ایــستاده بــود و مـی‌گفت: چشمانت را باز کن. فکر می‌کرد که چشم من هـنوز مـشکل دارد. امـا من وحشت داشتم. بـا اصـرارهای ایـشان، چـشمم را بـاز کردم. خدا را شکر، ظاهر و باطن دکتر، انسان گونه بـود. انگشتان دستش را نشان داد و گفت: ایـــن چـــندتاست؟ و ســـؤالات دیــگر. جـوابش را دادم و گـفتم: چشمان من سالم اسـت. دست شما درد نکنه، اما اجازه دهید فعلاً چشمانم را ببندم. دکـتر کـه خیالش راحت شده بود گفت: هر طور صلاح می‌دانی. چـند دقـیقه بـعد، یـک جوان که در سانحه رانندگی دچار مشکلات شدید شده بود را به اتـاق مـن آوردنـد و در تخت مجاور بستری کــردند تــا آمــاده عــمل جـراحی شـود. مـن بـا چـشمان بـسته مـشغول ذکر بودم. امـا هـمین کـه چشمانم را باز کردم، حیوان وحـشتناکی را بـر روی تـخت مجاور دیدم! بــدنش انــسان و سـرش شـبیه حـیوانات وحـشی بـود. مـن با یک نگاه تمام ماجرا را فهمیدم. او شـب قـبل، هـمراه بـا یـک دخـتر جوان کـه مـدتی بـا هـم دوست بودند، به یکی از مناطق تفریحی رفته بود و در مسیر برگشت، خـوابش بـرده و مـاشین چـپ کـرده بـود. حـالش اصلاً مساعد نبود، اما باطن اعمالش برایم مشخص بود. من تمام زندگی‌اش را در لحظه‌ای دیدم. سـاعتی بـعد دکـتر او هم بالای سرش آمد. مـن هـمین کـه بار دیگر چشمم را باز کردم، دیـدم یک حیوان وحشی دیگر، بالای تخت ایـن جوان ایستاده و دست‌هایش که شبیه چنگال حیوانات بود را روی بدن او می‌کشد! ایـن دکـتر را کـه دیـدم حـالم بد شد. او در نـتیجه حـرام خـواری ایـنگونه باطن پلیدی پـیدا کـرده بـود. مـی‌خواستم از آنجا بیرون بروم اما امکان نداشت. چـند دقیقه بعد دکتر رفت و پدر این جوان، در حـال مـکالمه بـا تـلفن بـود. به کسی که پـشت خـط بـود مـی‌گفت: من چیکار کنم، دکـتر مـی‌گه غـیر هزینه بیمارستان، باید ده مـیلیون تـومان پـول نقدی بیاوری و به من بـدهی تـا او را عـمل کنم. من روز تعطیل از کــجا ده مــیلیون تــومان نــقد بــیارم؟! دکـتر خـودم بـار دیگر به اتاق ما آمد. گفتم: خـواهش مـی‌کنم مـن رو مرخص کن یا به یـک اتـاق خـالی دیـگر ببرید. گفت: چشم، پیگیری می‌کنم. هـمان مـوقع یـکی از دوسـتان، بـا بـرادرم تماس گرفت و می‌خواست برای ملاقات من بـه بـیمارستان بـیاید. امـا همین که به فکر او افـتادم، چـنان وحـشتی کـردم که گفتنی نیست. بـه برادرم گفتم هرطور شده به او بگو نیاید. مـن ابـتدا فـقط با نگاه، متوجه باطن افراد می‌شدم، اما حالا... ایـن شـخصی که می‌خواست به بیمارستان بــیاید مــشکلات شـدید اخـلاقی داشـت. او بـا داشـتن سه فرزند، هنوز درگیر کارهای خـلاف اخـلاقی بـود و بـاطنی بـسیار آلوده داشت. امـا بدتر از آن، مشاهده کردم که فرزندانش کـه الـان خـردسال هـستند، در آیـنده منبع فـساد و آلـودگی شـده و از پـدرشان باطنی آلوده‌تر خواهند داشت! عـلت ایـن مطلب هم مشخص بود. ازدواج این مرد با زنش مشکل داشت. آن‌ها به هم حـرام بـودند و ایـن فرزندان، ناپاک به دنیا آمـده بـودند! من حتی علت این موضوع را فهمیدم. ایـن مـرد، قـبل از ازدواج بـا هـمسرش، بـا خـواهر هـمسرش رابطه نامشروع داشت و این مسئله هنوز ادامه داشت و همین باعث این مشکل شده بود. (۱) ۱. بـنا به نظر برخی مراجع، اگر پسری با یک دخـتر یـا پـسر دیگر، رابطه نامشروع داشته بـاشد، حـق ازدواج بـا خـواهر او را ندارد و ازدواج آن‌ها باطل است. ادامه دارد...‼️ 📚کتاب سه دقیقه در قیامت 💚برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان(عج) صلوات.💚 🔹با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔹 https://eitaa.com/joinchat/192348291C40e6b3c549