سه دقیقه در قیامت ✨ قسمت آخر💫 هـرچند مـاجرای سـه دقـیقه حضور من در آن سـوی هستی و بررسی اعمال من، خیلی سخت بود و آن لحظات را فراموش نمی‌کنم، امــا خـیلی از مـوارد را سـال‌ها پـس از آن واقـعه، در شرایط و زمان‌های مختلف به یاد می‌آورم. چـند روز قـبل در مـحل کـار نـشسته بودم. چـاپ اول کـتاب سه دقیقه در قیامت انجام شـده بـود. یـکی از مسئولین از تهران، برای بازرسی به اداره‌ی ما آمد. هـمین‌که وارد اتـاق مـا شـد، سـلام کـرد و پشت میز آمد و مشغول روبوسی شدیم. مرا بـه اسـم صـدا کـرد و گفت: چطوری برادر؟ مـن کـه هـنوز او را بـه خاطر نیاورده بودم، گفتم: الحمدلله گـفت: ظاهراً مرا نشناختی؟ ده سال قبل، در فـلان اداره برای مدت کوتاهی با شما همکار بـودم. مـن کتاب سه دقیقه در قیامت را که خـواندم، حـدس زدم که ماجرای شما باشد، درسته؟ گـفتم: بـله و کـمی صـحبت کـردیم. ایشان گـفت: یـکی از بـستگان من با خواندن این کـتاب خـیلی متحول شده و چند میلیون رد مـظالم داده و بـه عنوان بازگشت حق‌الناس و بـیت‌المال، کـلی پـول پرداخت کرده. بعد از صـحبت‌های مـعمول، ایـشان رفت و من مــشغول فـکر بـودم کـه او را کـجا دیـدم! یـکباره یـادم آمد! او هم جزو کسانی بود که از کنار من عبور کرد و بی‌حساب وارد بهشت شد. او هم شهید می‌شود. دیـدن هـر روزه ایـن دوسـتان بـر حـسرت مـن مـی‌افزاید، خدایا نکند مرگ ما شهادت نــباشد. بــه قــول بــرادر عــلیرضا قـزوه: وقـتی کـه غـزل نـیست شـفای دل خـسته دیــگر چــه نـشینیم بـه پـشت در بـسته؟ رفـتند چـه دلـگیر و گـذشتند چـه جـانسوز آن ســینه‌زنان حــرمش دســته بـه دسـته مــی‌گویم و مـی‌دانم از ایـن کـوچه تـاریک راهـی اسـت بـه سـرمنزل دل‌هـای شکسته در روز جــزا جــرئت بـرخواستنش نـیست پــایی کــه بــه آن زخـم عـبوری نـنشسته قـــسمت نـــشود روی مـــزارم بــگذارند ســنگی کـه گـل لـاله بـه آن نـقش نـبسته پایان❣ 📚کتاب سه دقیقه در قیامت 💚برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان(عج) صلوات.💚 🔹با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔹 https://eitaa.com/joinchat/192348291C40e6b3c549