#قصه_شب
💕🌈خواهر کوچکم🌈💕
خیلی از شما بچه های عزیز، خواهر یا برادر کوچک تر از خود دارید و تجربه آقا پسره قصه ما را دارید، با ما همراه شوید تا این داستان کوتاه را بخوانید...
خواهر کوچکم با من قهر کرده است. گوشه اتاق نشسته و اصلاً نگاهم نمی کند.
ابروهایش بدجوری توی هم گره خورده اند.
گردی سیاه چشم هایش، از اشک پر شده، مژه هایش هم خیس شده و به هم چسبیده اند.
پاهای تپل کوچکش را توی شکمش جمع کرده و شَست هایش را هی تکان تکان می دهد.
یکهو دلم یک جوری می شود... انگار یک عالمه تیله تویش قِل می خورند.
کتاب علومم را باز می کنم و می گذارم جلویش و مداد را هم دستش می دهم.
می گویم: بیا بکش!
یک خورده با تعجب نگاهم می کند، دماغش را بالا می کشد، لبخند می زند و بعد مداد را می گیرد.
تند و تند چند صفحه را خط خطی می کند. انگار دنیا را بهش داده اند، خوش حال و خندان و بپر بپر کنان از اتاق بیرون می رود. پاکن را بر می دارم تا کتابم را پاک کنم.
خیالم راحت می شود و بقیه مشق هایم را می نویسم.
⊰᯽⊱┈──🌼❊╌──⊰᯽⊱
فوروارد فراموش نشه
🆔
@khrshidkhane_ideas
لطفا دوستانتون رو دعوت کنید به کلی ایده های ساده و کابردی👌
زندگیتو زیبا بساز با دستان قدرتمندخودت💪
⊰᯽⊱┈──🌼❊╌──⊰᯽⊱