قسمت هفتاد و چهارم وقتی بهش اعتراض کردم که: این چه وضعیه برام درست کردی؟ نوشت دارم یه نفری بار پنج نفر رو می‌کشم. اهل قهر و دعوا نبودیم، یعنی از اول قرار گذاشت. در جلسه خواستگاری گفت چیزی به اسم قهر نداریم تو زندگیمون، نهایتا نیم ساعت. بحث‌های پیش پا افتاده را جدی نمی‌گرفتیم. قهرهایمان هم خنده‌دار بود. سر اینکه امشب برویم جلسه حاج منصور یا حاج محمود. خیلی که پافشاری می‌کرد من قهر می‌کردم. می‌افتاد به لودگی و مسخره بازی. خیلی وقت‌ها کاری می‌کرد که نتوانم جلوی خنده‌ام را بگیرم، می‌گفت آشتی آشتی و سر و ته قضیه را هم می‌آورد. اگر خیلی این تو بمیری هم از آن تو بمیری‌ها بود می‌رفت جلوی ساعت می‌نشست دستش را می‌گذاشت زیر چانه‌اش و می‌گفت وقت گرفتن از همین الان شروع شد باید تا نیم ساعت آشتی می‌کردم. می‌گفت قول دادی باید پاشم بایستی. با این مسخره‌بازی‌هایش خود به خود قهر کردنم تمام می‌شد. این آخری‌ها حرف‌های بودار می‌زد. هروقت که تلگرامش روشن می‌شد آنقدر حرف برای گفتن داشتم که به بعضی از حرف‌هایش دقت نمی‌کردم. می‌نوشت من یه عمر که شرمندتم، شرمندگی‌ام جواب نداره، امام زمانم کار داده بهم، به خدا گیر افتادم منو حلال کن، منو ببخش، تو رو خدا، خواهش می‌کنم. ماموریت‌های قبلی هم می‌گفت ولی شاید در کل سفرش یکی دو بار. این دفعه در هر تماس تلگرامی یا تلفنی چندین بار این کلمات را تکرار می‌کرد. ادامه دارد... ❤️ روایت زندگے شهید محمد حسین محمد خانے🥀 بہ روایت همسر ✍️ و قلم محمد علی جعفری @kimiayesaadat1