..
زمانی که در دبیرستان درس می خواندیم، بچه های 12 تا 19 سال در آن جا تحصیل می کردند.
.
یک روز در زنگ ورزش من سعی داشتم برای معلم ورزش بسیار حرفه ای جلوه کنم تا مرا برای تیم مدرسه انتخاب کند.
.
اما بزرگتر های مدرسه به خاطر قد و هیکل و تجربه راهی برایم باز نمی کردند.
.
یک روز همه را به صف ایستاندند و اسامی تیم منتخب را خواندند.
اما اسم من در آن ها نبود
ابراهیم که یکی از قوی ترین بچه های مدرسه بود، مرا دید و گفت:
امروز عصر یادت نره ، بیا کلوپ صدری برای تمرین
گفتم من انتخاب نشدم.
گفت تو چیکار داری! بیا برای تمرین
.
بعد خود ابراهیم با معلم ورزش صحبت کرد و از توانایی های من گفت.
با اصرار ابراهیم وارد تیم شدم.
هر چند خیلی ها مرا مسخره می کردند اما ابراهیم خیلی خوب هوای من را داشت و به من پاس می داد و خیلی مرا تحویل می گرفت.
.
#دوست_شهيد_من
#کانال_عَلَمْـدارِ_ڪُمِیْـل