..
زمانی که در دبیرستان درس می خواندیم، بچه های 12 تا 19 سال در آن جا تحصیل می کردند.
.
یک روز در زنگ ورزش من سعی داشتم برای معلم ورزش بسیار حرفه ای جلوه کنم تا مرا برای تیم مدرسه انتخاب کند.
.
اما بزرگتر های مدرسه به خاطر قد و هیکل و تجربه راهی برایم باز نمی کردند.
.
یک روز همه را به صف ایستاندند و اسامی تیم منتخب را خواندند.
اما اسم من در آن ها نبود
ابراهیم که یکی از قوی ترین بچه های مدرسه بود، مرا دید و گفت:
امروز عصر یادت نره ، بیا کلوپ صدری برای تمرین
گفتم من انتخاب نشدم.
گفت تو چیکار داری! بیا برای تمرین
.
بعد خود ابراهیم با معلم ورزش صحبت کرد و از توانایی های من گفت.
با اصرار ابراهیم وارد تیم شدم.
هر چند خیلی ها مرا مسخره می کردند اما ابراهیم خیلی خوب هوای من را داشت و به من پاس می داد و خیلی مرا تحویل می گرفت.
.
#دوست_شهيد_من
#کانال_عَلَمْـدارِ_ڪُمِیْـل
..
اواسط بهمن رفتیم خونه یکی از بچه ها. ابراهیم خواب رفت.
اما یکدفعه از جا پرید و به صورتم نگاه کرد و بی مقدمه گفت: حاج علی، جان من راست بگو! تو چهره من شهادت می بینی؟! ابراهیم بلند شد گفت و سریع حرکت کنیم بریم. نیمه شب آمدیم مسجد ابراهیم با بچه ها خداحافظی کرد.
رفت خانه، از مادر و خانواده اش هم خداحافظی کرد.
از مادر خواست برای شهادتش دعا کند.
صبح روز بعد هم راهی منطقه شد
.
همه آماده حرکت به سمت فکه شدند. با دیدن چهره ابراهیم دلم لرزید. جمال زیبای او ملکوتی شده بود.
رفتم بهش گفتم داش ابرام خیلی نورانی شدی. نفس عمیقی کشید و گفت روزی بهشتی شهید شد خیلی ناراحت بودم.
اما با خودم گفتم:
خوش بحالش که با شهادت رفت، حیف بود با مرگ طبیعی از دنیا بره
.
بعد نفس عمیقی کشید و گفت خوشکل ترین شهادت را می خوام. قطرات اشک از گونه اش جاری شد. ابراهیم ادامه داد:
اگه جایی بمانی که دست احدی به تو نرسه، کسی هم تو رو نشناسه، خودت باشی و آقا، مولا هم بیاد سرت را به دامن بگیره،
این #خوشگل_ترین_شهادت...
.
#علمدار_کمیل
#دوست_شهيد_من
.
هر انسانی
عطر خاصی دارد
گاهی برخی عجیب بوی خدا میدهند
همانند... #شهید
.
.
#علمدار_کمیل
#دوست_شهید_من
#ابراهیم_هادی
..
ابراهیم در عین حال ڪہ جوانے با ویژگۍ های منحصر بہ فرد بود، ڪارهایی مے ڪرد ڪہ براۍ ما عجیب بود.
یڪبار وارد مسجد شدم، می خواستم بہ دستشویی بروم.
دیدم دو نفر دیگر از زیرزمین برگشتند و گفتند: چاه دستشویی گرفته.
برای نماز بہ خانہ می رویم
.
.
من هم می خواستم برگردم، همان موقع ابراهیم رسید.
وقتی ماجرا را شنید ، آستینش را بالا زد و رفت توی زیرزمین. داخل محل دستشویی شد و در را بست!
یڪ ربع بعد در را باز ڪرد.
چاه دستشویی را باز و همه جا را شستہ و تمیز ڪرده بود! بعد هم مشغول شستن دست خودش شد
.
.
ابراهیم در مقابل خدا براۍ خودش شخصیتی نمی دید.
هر ڪاری می توانست، برای رضای خدا انجام می داد.
خودش را در مقابل خدا ڪوچک می دید و افتادگی داشت. خدا هم در چشم مردم ، بہ او عظمت عجیبی داد
.
#علمدار_کمیل
#دوست_شهيد_من
..
چه آرزوهای قشنگی می کردند و چقدر زیبا اجابت می شد...
حاج احمد آرزو کرده بود:
"بدست شقی ترین انسانهای روی زمین یعنی
اسرائیلی ها کشته بشم"
و حالا دست اونهاست...
.
حاج همت از خدا خواسته بود:
"مثل مولایم بدون سر وارد بهشت بشم"
ترکش خمپاره سرش رو برد...
.
#ابراهيم_هادي همیشه می گفت:
"دوست دارم مثل حضرت زهرا گمنام باشم"
سالها پیکرش مفقود شده...
.
آقا مهدی باکری می گفت از خدا خواستم:
"بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه"
آب دجله او رو برای همیشه با خودش برد...
.
حاج آقا ابوترابی در مسیر پیاده روی مشهد
می گفت آرزو دارم:
"در جاده عشق (مشهد) از دنیا برم"
تو همون مسیر خدا بردش و روز شهادت امام رضا در جوار امام رضا دفن شد...
.
.
.
میخواستن
میشد...
میخوایم
نمیشه...
چه کار کردیم با این دل ها...
.
.
#علمدار_کمیل
#دوست_شهيد_من
..
چه آرزوهای قشنگی می کردند و چقدر زیبا اجابت می شد...
حاج احمد آرزو کرده بود:
"بدست شقی ترین انسانهای روی زمین یعنی
اسرائیلی ها کشته بشم"
و حالا دست اونهاست...
.
حاج همت از خدا خواسته بود:
"مثل مولایم بدون سر وارد بهشت بشم"
ترکش خمپاره سرش رو برد...
.
#ابراهيم_هادي همیشه می گفت:
"دوست دارم مثل حضرت زهرا گمنام باشم"
سالها پیکرش مفقود شده...
.
آقا مهدی باکری می گفت از خدا خواستم:
"بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه"
آب دجله او رو برای همیشه با خودش برد...
.
حاج آقا ابوترابی در مسیر پیاده روی مشهد
می گفت آرزو دارم:
"در جاده عشق (مشهد) از دنیا برم"
تو همون مسیر خدا بردش و روز شهادت امام رضا در جوار امام رضا دفن شد...
.
.
.
میخواستن
میشد...
میخوایم
نمیشه...
چه کار کردیم با این دل ها...
.
.
#علمدار_کمیل
#دوست_شهيد_من