【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
چندروزگشت‌وبالاخره‌یڪ‌ڪارواش پیداڪردڪہ‌ڪارگرمۍ‌خواست. قول‌وقرارشان‌راگذاشتند،چندساعتے ازروزراوسط‌ماش
وسعت‌غده‌وریشہ‌اۍ‌ڪہ‌دوانده‌بود،بدخیمے ‌واقدام‌دیر،حرفے‌براۍ‌گفتن‌نگذاشتہ‌بود. دڪترناامید،پرستارهاناامیدوسعیدڪہ‌حال‌ وروزخودش‌رانمے‌دانست.فقط‌ ‌مے‌فهمید ڪہ‌رفتہ‌بوداین‌دردلعنتے‌راتمام‌ڪند،امّا حالِ‌بعدازعملش‌چنان‌وحشتناڪ‌شده‌بود ڪہ‌فقط‌دلش‌مےخواست‌درعالم‌بیهوشۍ باشدتاحجم‌درد‌رانفهمد. □ مادروقتے‌اززبان‌‌دڪترشنیدچہ‌شده، متعجب‌بودوباورنمیڪرد.پیش‌خودش حساب‌ڪرده‌بود‌ڪہ‌دوسہ‌روزه‌شاید هم‌یڪ‌هفتہ‌بعدازعمل،سعیدازدردخلاص مے‌شودوموق‌راه‌رفتن‌دیگرلب‌نمیگزدیا نهایتاًدست‌بہ‌دیواروعصابشود. امّاحالادڪترهاحرف‌دیگرۍ‌داشتند. راستش‌مادر‌حرف‌هایے‌ڪہ‌شنیده‌بود، قبول‌نمے‌ڪرد؛ زنده‌نمۍماند... چندروزآخراست... خداصبربدهد... ازدست‌ماڪارۍ‌ساختہ‌نیست... دل‌مادرگواه‌دیگرۍ‌میدادوهزار دریچہ‌ۍدیگربازنگہ‌داشتہ‌بودڪہ همہ‌اش‌هم‌نورانۍ‌بود. دڪتر‌باچهره‌اۍ‌درهم،آخرین‌حرفش رادرجوال‌التماس‌هاۍ‌مادرگفت: _تافرودگاه‌مهرآباد‌هم‌تضمین‌نمیدهم زنده‌بماند. ادامہ‌دارد. . . 🚫