🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت چهل و پنج - هانیه : بعد از اینکه بابا کلی بدهی بالا آورد مجبور شدیم خانه را عوض بکنیم … پارسا و پدرش پول همه رو کشیده بودند بالا و رفته بودند 🚶‍♀ با مامان یکی یکی وسیله ها را جمع میکردیم! خیلی اون روزها ناراحت بود یک روز بهم گفت : یک عمر باآبرو زندگی کردیم حالا الان باید از اینجا بریم…(: گفتم : یک عمر با آبرو در برابر مردم زندگی کردیم یک عمر به خاطر مردم و حرفشون زندگی کردیم حالا خوشحالم که یک روز از این عمر هم میخوایم به خاطر خدا زندگی بکنیم 😃🌱 مامان حورا میگفت : ما عادت نداریم بریم. محله های پایین تر زندگی سخت میشه اصلا برای ریه های خودت دود خطرناکه! بهشون گفتم که زندگی بالاخره بالا پایین داره منم ریه هایم چیزی نمیشه به قول خودت عادت میکنیم دیگه بعد هم یک شعری که تازگی حفظ کرده بودم خواندم ( یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور) خودم نمیدانم چجوری این حرف هارا زدم خدا خواست مطمعنم🙂 خدا حواسش به آدم ها هست اگر ببینه یکی از بنده هایش ناراحته سریعا یک فرد را مامور میکند تا بنده اش را شاد و آرام بکند(: و من عشق اینجور ماموریت ها♥️🌱! مامان آن روز کلی خندید و افتاد دنبالم که چجوری این چیزها را یاد گرفتم …… روز کنکور صبحانه خوردم و با تاکسی رفتم حوزه برگزاری آزمون … با اعتماد به نفس به کسایی که امده بودند نگاه میکردم ای خدا هیچی نتوانسته بودم بخوانم کنکور را دادم ولی خیلی اشتباهاتم زیاد بود🚶‍♀ ولی اصلا غمگین نبودم حاضر بودم کنکور که آزمون مهمی هست خراب بکنم اما ای کاش زودتر میفهمیدم باید تغییر کرد🌱" همچین هم بیکار نبودم ناراحت نبودم چون وقتی درس نمیخواندم دنبال تغییر بودم در راه خانه با ابراهیم حرف زدم بهش گفتم امسال مهمترین آزمون من همین تغییر بود نه کنکور 🤓 خیلی باهاش درد و دل کردم و گفتم که چه بر سر پدرم آمده گفتم شاید اگر برادر داشتم الان کمک حال بابا علی بود …(:! چه رفاقتی بهتر از رفاقت با ابراهیم..؟ هیچ وقت منحرفت نمیکرد هیچ وقت پولتو را بالا نمیکشید هیچ وقت مسخره ات نمیکرد هیچ وقت تو را به دیگران ترجیح نمیداد آخر رفاقت همین ابراهیم بود🙂✋🏻 ابراهیم آسمانی … وقتی رسیدم خانه با افتخار گفتم که من گند زدم 😂 مامان بعد از روزی که باهاش حرف زده بودم خیلی شاد شده بود … ولی انگار باباعلی عصبانی شد از اینکه کنکور رل بد دادم☹️ با دلخوری گفت : مردم دختر دارند ماهم دختر داریم گفتم حداقل امسال کنکور قبول میشی برای خودت چیزی میشی🚶‍♂! درکش میکردم فشار زیادی تحمل میکرد برای اینکه ناراحت نباشه گفتم: بابا امسال نشد سال بعد کنکور میدم بعدشم این همه توی کنکور قبول شدن بیکار هستن سال بعد و که از من نگرفتند شاید قسمت نبوده مهمترین کار ما همین خداست عصبی نگاهم کرد و فرار بر قرار ترجیح دادم بعد ها جمله خودم را نوشتم و وصل کردم به دیوار تا یادم بماند.. کی هستم و چجوری به اینجا رسیدم تا اگر خدا خواست و یک روزی مدرک گرفتم مغرور نشوم همانطور که ابراهیم مغرور نشد(:🌿 ابراهیم ابراهیم ابراهیم ..! غرور نداشتی که امروز انقدر معروف شدی ✋🏾 | عبـادت تسلیـم تحصیـل🌿`°!| این سه تا کلمه خیلی کامل بودند(: ابراهیم خیلی تسلیم بود اگه توانسته و موفق شده ماهم میتوانیم من دوران دبیرستان تقلب زیاد میکردم و اما حالا میخواهم دوباره تقلب بکنم از روی زندگی ابراهیم میخواهم تقلب بکنم این حلال ترین تقلب زندگیم قطعا هست..! نویسنده ✍: