ای رفته کم‌کم از دل و جان! ناگهان بیا مثل خدا به یاد ستم‌دیدگان بیا قصد من از حیات، تماشای چشم توست از چشم زخمِ بدنظران در امان بیا جام شراب نیست که در کف گرفته است خون می‌خورد ز دست غمت ارغوان بیا ای لحظه‌ای که در سر هر شاخه فکر توست ای نوبهار تا به ابد جاودان بیا این صید را به معجزهٔ عشق زنده کن عیسای من به دیدن این نیمه جان بیا یک عمر آمدم به در خانه‌ات، تو نیز یکدم به خانهٔ من بی‌خانمان بیا... ــ فاضل نظری ☕️