. بی نیاز از تمام دنیاییم مستمند نگاه زهراییم عزت جاودانه مے خواهیم رحمت مادرانه مے خواهیم فاطمه اے یگانه خلقت سوره ے مهربانے و رحمت مثل باران نور مے باری تاج لولاڪ روے سر داری نغمه ے آسمانے توحید مشرق نور یازده خورشید بر بلنداے نور و ایمانی حجت الله بر امامانی آسمانها ز نور چشمانت ملڪ الموت هم به فرمانت پشت پرچین خانه ات جبریل آمده مستمند احسانت و پدر پشت بوسه ها مے دید آسمان را میان دستانت نور شبهاے چادرت بانو کرده محراب را غزل خوانت مے شود دیدنے جمال علی وقت اعجاز صوت قرآنت برده هوش از سر تمامے شهر عطر خرماے سهم سلمانت بے تو خورشید سنگ تاریڪ است با تو تا عرش راه نزدیڪ است پاسخ رنج هاے دنیایت در قیامت "لَسوفَ یُعطیکَ" است در عبادت عظیم و نستوهی به تو زیبد "نَفَخْتُ مِن روحی" تو صراط کمال دنیایی زهره ے بے زوال دنیایے صفتے نیست قابلت باشد چه کلامے معادلت باشد؟ "یُطعِمونَ الطَعامِ" سوره ے دهر آیه اے از فضائلت باشد انسیه حوریه و یا انسان تا کجا حد فاصلت باشد قبل خلقت که امتحان دادی به خدا خویش را نشان دادی نور اگر پاڪ دامنے دارد از جمال تو روشنے دارد پدرت جمله ے "فِداها"یش یڪ جهان حرف گفتنے دارد بر پدر مایه ے مباهاتی نور یڪ اربعین مناجاتی کورے چشم ابتران حسود مادر نسل پاڪ ساداتی روز محشر در آن پریشانی صاحب برترین مقاماتے صورتت رو گرفت از دنیا بلکه از آن دو چشم نابینا آفتاب از حجابتان روشن واژه ها در مقابلت الکن با ولاے تو زندگے کردیم در کلاس تو بندگے کردیم در پناه دعاے روشن نور تبِ دنیا شد از جهانم دور بے پناهم پناه مے خواهم خسته ام تکیه گاه مے خواهم اے همه عرش و فرش پابستت اے فداے جریحه ے دستت قبر مخفے ت میزند فریاد تا ابد بر سقیفه نفرین باد اے که سرچشمه ے بهارے تو به چه جرمے بنفشه زارے تو یاس هجده بهار دیده چرا ذکر عجل وفات دارے تو نود و پنج روز بارانی لحظه ها را به انتظارے تو اے که بر ماه چهره ات مادر طاقت برگ گل ندارے تو آه از دست شوم آن نامرد آه از خنده هاے آن ولگرد وسط کوچه اتفاق افتاد ناگهان ماه در محاق افتاد از خجالت زمین ترڪ برداشت صورتت داغے از فدڪ برداشت رد شوم از فضاے آن کوچه از غم ماجراے آن کوچه بگذرد این جهان جهانے که... مے رسد آن زمان زمانے که... ذولفقار از نیام مے جوشد از زمین انتقام مے جوشد وارث روزگار مے آید یوسفت با بهار مے آید .