*پای کار نظام* جلو در سالن که میرسم،در چند ثانیه همه ی اتفاقات این چند روز را مرور میکنم: خدایا تو دیدی زینب بیست روز مونده به زایمانش،چقدر سخته براش تردد،اما با دو تا بچه کوچیکه دیگه بازم همراهه خدایا تو دیدی پریسا ،دیروز از سرکار اومده ،خسته و کوفته،به گمونم ناهارشم نخورده،بچه های مریضشو برداشته اومده جلسه‌ هماهنگی خدایا تو دیدی طاهره با بچه کوچیک مجبور شد تا یک نصف شب بیدار بمونه تا کار دستی ها آماده بشن خدایا تو دیدی زهرا تو هوای سرد ،در به در دنبال موی فر میگشت و تا نصف شب مشغول درست کردن شمایل میرزا شد خدایا تو دیدی شقایق تو لحظاتی که میتونست از سفرش بهترین بهره رو ببره،از دور اومد به کمکمون و گره ذهنی مونو باز کرد... خدایا تو دیدی فاطمه چقد سر بازیگوشی های پسرش تو جلسه اذیت شد😢 خدایا تو دیدی زهرا با سه تا بچه کوچیک ،بچه دو ماهه رو بغلش گرفته و داره نمایشنامه اش رو تمرین میکنه و گریه های بچه اش،تمرکزشو گرفته بود خدایا تو خودت میدونی چقدر بچه ها با اخلاص پای کار این انقلاب تلاش میکنن و همین دیدن تو کافیه ... به خودت سپردیم ای بینای توانا... @madaranemeidan