🇮🇷مادران میدان🇮🇷
پویش دخترکم فاطمه از اولی که به دنیا آمده بود گرمایی بود. کمی به دست و پا که آمد شب ها تا پتو را روی پاهایش حس می‌کرد شروع می‌کرد به دست و پا زدن و تا آن پتوی بیچاره را ضربه فنی نمی‌کرد دوباره خوابش نمی‌برد. این سومین زمستانی است که می‌گذرد و ما هربار به خاطر فاطمه مجبور بودیم خانه را گرم تر نگه داریم تا جبران لباس نپوشیدن هایش را بکنیم. اما این چند روزه که هوا دارد سرمایش را حسابی به رخ مان می‌کشد، از گوشه و اطراف می‌شنوم که گاز کم است. می‌گویند حتی شده یک درجه فیتیله بخاری ها و شوفاژ هایتان را پایین تر بکشید. اما تا میروم سمت بخاری، لمس دست و پای سرد فاطمه از کم کردن شعله پشیمانم می‌کند. تلاشم برای پوشیدن لباس های بیشتر برای فاطمه هم همچنان بی اثر است. گوشی ام را برمیدارم. باخبر میشوم گاز همشهری هایم را قطع کرده اند. یک لحظه انگار کسی دست و پای یخ زده نوزادهای تازه به دنیا آمده، را روی صورت گرمم می‌کشد. دیگر طاقت نمی آورم. میروم سمت کمد لباس. فاطمه طبق معمول فرار می‌کند و می‌خندد. فکری به سرم می‌زند. عروسکش نازنین، را برمیدارم و شروع میکنم به حرف زدن. همان طور که یکی از کلاه های فاطمه را سر عروسک میکنم با لحن کودکانه می‌گویم: آفرین نازنین جون که کلاه میپوشی. چقد خوشگل شدی. منم الان کلاه میپوشم تا نی نی های دیگه هم گرم بشن. فاطمه کنارم ایستاده و نگاهم می‌کند. سریع میدود سمت کمد. کلاهی را می آورد و با لب و لوچه آویزان می‌گوید: ماماان نازنین کلاه داره من کلاه ندارم توی دلم عروسی به پا می‌شود. میبوسمش و در کسری از ثانیه کلاه را سرش میکنم. با همان ترفند کم کم جوراب و یک شلوار و لباس دیگر هم تنش میکنم. کمی بازی می‌کنیم و باهم یک شعر من در آوردی می‌خوانیم: وقتی کلاه میپوشیم گرم میشیم زود زود اینطوری دوستامون هم گرم میشن زود زود همین طور که بپر بپر میکنیم و شعر می‌خوانیم میروم سمت بخاری و با خیال راحت تر شعله اش را یکی دو درجه کم میکنم. امید دارم شاید همین گرما سهم دستان کودک دیگری شود در یک جای سردتر اما دورافتاده تر. @madaranemeidan