💠
قضاوت
خیلی دوست داشتم کاری برای انتخابات انجام بدم...
همه ی تلاشم رو به کار بگیرم تا مردم بیان پای صندوق رای که آینده کشورمون رو رقم میزنه...
اما محدودیت هم زیاد دارم😵💫
از طرفی همسری که همراه نمیشه تو این مسیر و خودش رو هم باید با ترفندهااااا ترغیب کنم بیاد رای بده🥴
از طرفی حال عمومی نامساعدم....
با صدای تلفن به خودم اومدم خواهرم بود،میگفت فردا میخوام با دوستم بیام خونتون...
من هم ناخوش احوال بودم ولی گفتم: مهمون برکته بیاین🥰
این وسط یادم اومد از دوست و همسایه ای که دلباخته خواهرمه و با صندوق رای هم قهره!(وقت انتخابات نماینده ها باهاش صحبت کردم و گفت همشون میرسن به منصب از ما یادشون میره و... در نهایت گفت باید ببینم چی میشه)
راستش حوصله مهمون زیادی نداشتم🙈
مخصوصا که اعصاب بچه ها رو هم خیلی نداره و همیشه میگه چرا اینقدر بچه میاری؟!😶🌫
اما بهش پیام دادم که خواهرم داره میاد خونمون تو هم بیا خوشحال میشم😊
دختر خیلی خوب و مهربونیه فقط با بچه زیاد مخالفه و حوصله یه دونه خودشم نداره ولی از جایی که شیفته ما بود سر وصدای ۹ تا بچه رو به جون خرید😅 و موند تو جمع ما...
بین صحبت ها دنبال بودم یجوری بپرسم که رای میده یا نه که خواهرم تیر خلاصی رو زد
گفت : فرشته تو امسال به کی میخای رای بدی؟
گفتم: مگه فرشته رای میده؟!😄
یهو گفت: آره میخام رای بدم ولی هنوز تصمیم نگرفتم به کی...میخام برم ستاد هاشونو ببیینم بعد رای بدم همینجوری که نمیشه!
توی دلم ذوق کردم که میخاد رای بده😍
اون روز گذشت و بعد از اون
باهاش قرار گذاشتم چند روز دیگه برم خونه ش...
میخام خدا بخواد به بهانه دیدن دستپختش برم خونه ش ببینم تصمیمش چیه🙈
#روایت
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan