افرا:۱۶سالمه ولی سطح درسی که خوندم خیلی بالاتر از ۱۶ساله با این اطلاعاتی که من دارم میتونم کار خوبی پیدا کنم وکیل:هرطور صلاح میدونید من رفع زحمت کنم افرا:خیلی ممنون بابت اطلاع دادنتون وکیل:وظیفست شبتون بخیر افرا:همچنین هوف این همه فکر تو سرم بود بس نبود  اینم اضافه شد رسمن برشکسته شدیم اما من نمیزارم تو این وضع بمونیم رفتم بخوابم ک باید دنبال کار میگشتم از فردا ●●●●●●●● با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم رفتم ی دوش ۵دقیقه ای گرفتمو اومدم موهامو از بالا بستم لباسمو پوشیدم رفتم طبقه پایین افرا:سلام صبح بخیر ملیحه خانوم:سلام عزیزم بیا صبحانه بخور افرا:میل ندارم ملیحه خانوم:نمیشه هیچی نمیخوری پوست استخون شدی تو این ۲روز الهی قربونش برم این زن مثل مامانم خیلی خوب بود مثل مامانم مواظبمون بود   ی جور حرص خورد وقتی گفتم‌میل ندارم که دلم نیومد چیزی نخورم نشستم یکم صبحونه خوردم از ملیحه خانوم تشکر کردم بعدش رفتم اتاق جانان بیدار شده بود افرا:صبح بخیر قشنگ من جانان:صبح بخیر کجا میری آجی افرا:عزیزم من بیرون یکم کار دارم باید برم به اونا برسم جانان:کی میای افرا:تا ناهار برمیگردم جانان:باشه گونشو بوسیدمو رفتم بیرون مونده بودم کجا برم دنبال کار بگردم سوار ماشین (راننده عمارت) شدم افرا:فعلا حرکت کن تا بگم آدرس دقیق رو راننده:چشم رفتم توی سایت کاریابی چشمم خورد به شرکت لوازم آرایشی که مدیر برنامه میخواست آدرس رو به راننده دادم بعد ۱۰مین رسیدیم با کلی استرس رفتم داخل افرا:سلام خسته نباشید منشی:سلام خیلی ممنون از شما افرا:با رئیس شرکت کار داشتم حتی بلد نبودم که باید چیو چطور بگم منشی:چیکار دارید باهاشون افرا:شرکتتون مدیر برنامه میخواست برای اون مزاحم شدم منشی:بفرمایید بشینید تا بهشون اطلاع بدم نشستم رو کاناپهو منتظر موندم بعد ۵ مین منشی رو بهم کرد منشی:بفرمایید انتهای راهرو سمت راست لبخند زدمو رفتم جلوی اتاق در زدم +:بفرمایید افرا:سلام وقتتون بخیر +:سلام بفرمایید مرد حدودا ۶۰ساله ای بود که با هیزی نگاه اندامم میکرد سنگینی نگاهش رو حس کردم +:دختر فرخ هستی افرا:بله میشناختین؟ +:هم دانشگاهی بودیم حالش خوبه؟ افرا:دیروز فوت کردن +:عه خدا رحمتشون کنه افرا:ممنونم +:شبیه خدابیامرز هستی لبخند مصنوعی زدم +:خب چه کمکی از دستم بر میاد