#داستان_آموزنده
صحرانشینی شترش را گم کرد و با خود قسم یاد کرد که اگر شترش پیدا شود آنرا به یک درهم بفروشد. اما وقتی شتر را پیدا کرد از قسمش پشیمان شد و با خود گفت :"من چگونه می توان شتری به این نازنینی را تنها به یک درهم بفروشم! "از سوی چون قسم یاد کرده بود از ترس عقوبت، نمی توانست قسمش را بشکند پس چاره ای اندیشید این گونه که، گربه ای را با طناب به گردن شتر آویزان کرده و به بازار می رود و فریاد می زند :
"شترم را به یک درهم می فروشم اما گربه ی که به گردنش آویزان است را به صد درهم می فروشم، خریدار باید هر دوی آنها را با هم بخرد هیچ کدام را جدا نمی فروشم."
مردی که از آنجا می گذشت رو به صحرا نشین می کند و می گوید :" چه خوب و ارزان بود این شتر، اگر این قلاده به گردنش نبود! "
لئيم اگر به شتر بخشدت عطا مستان
كه اين ز عادت اهل كرم برون باشد
قلاده ای كه ز محنت به گردنش بندند
هــزار بـار ز بار شــتر فـــزون باشد
منبع: بهارستان جامی
پی نوشت : منظور جامی آن است که عاقل هرگز نباید از افراد فرومایه و پست چیزی را حتی به رایگان قبول کند، چون به احتمال زیاد این بخشش بدون چشم داشت نیست و به دنبالش سختی و رنجی برای شخص حاصل خواهد شد.
👈مدرسه قرآن و عترت
https://eitaa.com/madrese_msn