امامِ من💫
نامهها و نوشتهها و امانتهای مالی مردم همراهش بود. باید به امام تحویل میداد.
وقتی رسید سامرا، خبر، همه جا پیچیده بود؛ امام حسن عسکری علیه السلام دیگر بین ما نیست.😥
حالش دگرگون بود. دنیا بدون امام روشنایی نداشت برایش.
میدانست که نمیگذرد زندگی بی ولی خدا.🌱
کنار خانهی امام که رسید، جعفر عموی امام را دید ایستاده و همه به او تسلیت میگویند. ذهنش به هم ریخت. نه ردا و عبا و نه عمامهی جعفر او را فریب نمیداد. میدانست که با خلیفهی باطل عباسیان و دم و دستگاه آنها رفتوآمد دارد، میدانست که در خفا اهل باده و.....است. میدانست که پسر امام است و عملش خلاف دستور امام.
رفت مقابل جعفر. نه جعفر از او پرسید. نه او از امانات چیزی گفت.
متحیر و گریان ایستاده بود. سر و صدایی شد. متوجه شد که میخواهند برپیکر امام نماز بخوانند!
جعفر جلو رفت و ایستاد و پشتسرش عدهای
این داستان ادامه دارد...
📚
#کتاب_امامِ_من صفحه۲۳
@maevaa_ir