محله شهیدمحلاتی
فصل سوم: صفحه هفدهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
ایثارگران برزول نماز ناتمام فصل چهارم: صفحه اول ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند(ضرغام) نیروی رزمی-‌تبلیغی لشکر انصارالحسین(ع) استان همدان مصاحبه: مرتضی سمیعی‌نیا؛ کمیل کمالی تدوین: کمیل کمالی مهدی یا مهدی، به مادرت زهرا عملیات والفجر2 بعد از عملیات مسلم بن عقیل، مسئولان با دیدن استقبال و حضور مستمر مردم استان همدان در جبهه‌های جنگ، تصمیم به ارتقای سازمانی سپاه همدان گرفتند. ابتدا گردان کوهستانی انصارالحسین(ع) و پس از آن تیپ انصارالحسین(ع) شکل گرفت. تیپ متشکل از 6 گردان بود که هرکدام به شهرستانی اختصاص داشت و برای هرکدام نام یکی از یاران باوفای سیدالشهدا(ع) انتخاب شده بود. گردان 151 مسلم بن عقیل متعلق به ملایری‌ها بود. گردان شهر ما گردان 152 بود که به‌نام حضرت اباالفضل(ع) نام گرفت. تویسرکانی‌ها در گردان 153 قاسم بن الحسن(ع) بودند. فرمانده جوان همدانی‌ها و بهاری‌ها، سیدحسن سماوات بود و بر گردان 154 علی‌اکبر(ع) فرماندهی می‌کرد. گردان 155 حضرت علی‌اصغر(ع) متشکل از نیروهای همدان، اسدآباد، کبودرآهنگ بود و آخرین گردان 156 حضرت حر(ع) بود که از تمام همدان در آن حضور داشتند. من در این مدت تصمیم گرفتم دوباره شانسم را برای رسیدن به حوزۀ علمیۀ قم امتحان کنم. بااینکه فضای نهاوند برای شروع عالی بود، اما برای ادامۀ راه، هیچ‌چیز جای قم را نمی‌گرفت. مخصوصاً برای منی که به‌واسطۀ جبهه رفتن، فرصت همیشه درس خواندن را نداشتم و در فرصت‌های محدود پیشِ‌رو، می‌بایست حداکثر استفاده را می‌کردم. ازاین‌رو در صورت رفتن به قم، دیگر مشکل کمبود استاد نداشتم و می‌توانستم با بیشتر درس خواندن، جبران مافات کنم. ابتدا پیشنهاد را با دوستان مطرح کردم. علی مصباح و علی‌کوثر ملکی پذیرفتند. حسن هم خیلی دوست داشت بیاید، اما فصل برداشت گندم بود و باید می‌ماند تا به پدرش کمک کند. جمعمان که جمع شد، راهی قم شدیم و دوباره به مرکز مدیریت رفتیم. این بار بهتر از سفر قبل راهنمایی‌مان کردند. مسئولی که آنجا بود گفت: «ظرفیت قم پر شده. فقط آشتیان و اصفهان جای خالی دارن. برای هرکدوم بخواید نامه می‌زنم؛ اگرچه پیشنهاد شخصی من اصفهانه.» پس از کمی فکر و مشورت، علی مصباح، رحمت موسیوند و... آشتیان را انتخاب کردند و من و علی‌کوثر از همان‌جا راهی اصفهان شدیم. نامه‌ای که دستمان دادند برای مدرسۀ امام‌‌صادق(ع) بود که به چهارباغ شهرت دارد و از مدارس قدیمی ‌و زیبای اصفهان است. معماری و عظمت مدرسه در همان لحظۀ ورود، ما را گرفت. هشتی ورودی مقدمه‌ای زیبا بر این کتاب معماری بود که با تورقی کوتاه از آن گذر می‌کردیم. هشتی، دیوارهای بلندی داشت و سر را در نگاه به بلندای آن، بالا می‌برد. آن‌قدر بالا که در تلاقی با سقفی روباز، به آسمان آبی گره بزند. از ورودی زیبا عبور کردیم و به حیاط پا گذاشتیم. وسط حیاط، جوی آب جریان داشت و چنار‌های پیر در کنارش راه را برای تازه‌واردی چون ما باز می‌کرد. یک چشممان به کاشی‌های خوش‌رنگ‌ولعاب ایوان‌ها بود و یک چشممان به حجره‌هایی که پشت‌سرهم تکثیر شده بود. مدیریت مدرسه در یکی از آن حجره‌ها قرار داشت. وقتی نامه را به مدیر تحویل دادیم، خوشامد گفت و برای انجام روال اداری راهنمایی‌مان کرد. چون هیچ وسیله‌ای با خود نیاورده بودیم، دو روز مرخصی گرفتیم تا به خانه برگردیم و وسایل را بیاوریم. وسایل که چه عرض کنم، ساکی از لباس، بقچه‌ای از بالش و پتو و یک کتاب جامع‌المقدمات تمام وسایل ما را تشکیل می‌داد. پس از برداشتن آن‌ها، از خانواده خداحافظی کردم و همراه علی‌کوثر دوباره به مدرسه برگشتم. درس‌های ما در آنجا عبارت بود از صرف میر، صمدیه، عوامل ملامحسن و احکام. استاد احکام ما مرحوم حجت‌الاسلام محمدعلی نوری بود که در کنار احکام، اخلاق و حدیث نیز می‌گفت. بعدها فهمیدم از شروط وقف‌نامۀ مدرسه این بوده که در کنار درس‌ها، حدیث جای داشته باشد. استاد نوری روحیۀ شاگردپروری داشت. بعد از درس می‌نشست و تک‌به‌تک جویای احوال ما می‌شد و نمی‌گذاشت احساس غریبی کنیم. @mahale114