محله شهیدمحلاتی
فصل چهارم: صفحه دهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل چهارم: صفحه یازدهم: نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ..................... بالاخره نوبت من رسید. همۀ نگاه‌ها به من بود و بار سنگینی روی شانه‌هایم حس می‌کردم. آرپی‌جی را بر این بار افزودم و روی دوش گذاشتم. یک چشمم را بستم و چشم دیگر را برای پیدا کردن هدف تیز کردم. هرچه کردم هدف با مگسک مماس نشد. فرصتی نبود و زمان داشت از دست می‌رفت، گفتم: «خدایا، خودت تیر رو به هدف بزن؛ من که کاره‌ای نیستم.» در جبهه به سه آیه ایمان قلبی وجود داشت و با تمام وجود به آن باور داشتیم. یکی از آن‌ها آیۀ (وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى) بود. «تو نزدی وقتی زدی؛ بلکه خدا زد.» از عمق دل آیه را خواندم و شلیک کردم. نتیجه شگفت‌انگیز بود. راکت دقیقاً وسط خال خورد. صدای صلوات و تکبیر از جمعیت بلند شد. بچه‌ها به شادی دور من جمع شدند و از اظهار لطف آنان هیاهو به‌پا شد. نمی‌دانستند خدا آبروی ما را خریده و من اصلاً نشانه‌گیری درستی نکرده‌ام. جایزۀ آن مسابقه عنوانی بود که دهان‌به‌دهان چرخید و برای همیشه روی من ماند. از آنجا معروف شدم به «شکارچی تانک». بااینکه هیچ‌گاه لایق این نام و نشان نبودم، اما این اسم همدم من شد تا همیشه یاد این آیه باشم و بدانم این خداست که می‌زند، نه هیچ‌کس دیگر. در ایام فراغت، حاج‌محسن امیدی با ما می‌نشست و صمیمانه گپ‌وگفت می‌کرد. دوست داشت حالا که دور هم جمع شدیم، جلسه خالی از روضه نباشد. مرا «شیخ» صدا می‌زد. گفت: «شیخ، برامون حدیث و روضه‌ای بخون.» گفتم: «آقامحسن، من که چیزی بلد نیستم؛ شما بفرمایید.» گفت: «هرچی بلدی بگو.» من می‌خواستم بنشینم و محو حرف زدنش باشم و او می‌خواست به منِ تازه‌طلبه، پروبال بدهد. نه فقط با من، بلکه با همه نیروهایش همین بود. به همه میدان می‌داد. بااینکه حرف‌هایش در حد یک استاد اخلاق، حکیمانه، عمیق و تأثیرگذار بود، اما می‌خواست من حرف بزنم. آخر به توافق رسیدیم من شروع کنم و او ادامه دهد. بااینکه در برابر او حرف زدن، برایم چیزی جز شرم نداشت، ولی از احادیث کوتاهی که حفظ بودم گفتم و او با کلام نافذش ادامه داد. روضۀ حضرت علی‌اصغر(ع) را خیلی دوست داشت. وقتی نوبت روضه شد، روضۀ علی‌اصغر(ع) را خواندم و حسابی گریه کرد. آقامحسن با همین ترفند، بانی بسیاری از مجالس روضه بود و این توفیق را به همنشینان خود هدیه می‌کرد. @mahale114