🌹🍃 🌷🕊 فصل پنجم...( قسمت یازدهم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 باید فکری برای شناسایی نشدنم توی خیابان می کردم. یک عینک دودی خیلی شیک و یک جفت دستکش توری خریدم روزی که قرار بود اعلامیه به بغل از خانه بیرون بروم اشرف سادات همیشه که با مقنعه و چادر مشکی و کتانی از خانه بیرون می رفت نبودم روری ژرژت کرم سر می کردم و زیر چانه اش گره می زدم عینک دودی به چشم و دستکش توری کرم به دست جای کتانی هم کفش زنانه می پوشیدم کیف بزرگ پر از اعلامیه را می انداختم روی دوشم سطل کوچک سریش را هم می گرفتم زیر چادرم با آن قیافه ای که داشتم هیچ کس به من شک نمی کرد می رفتم و مشغول می شدم خیلی خونسرد و معمولی می ایستادم یک گوشه و زیر چادر پشت اعلامیه را سریش می زدم و آماده نگه می داشتم توی دستم موقع رد شدن از کنار دیوار می چسباندم به دیوار راهم را ادامه می دادم. همین طوری کلی دیوار را اعلامیه می زدم بعضی وقت ها اما شلوغ می شد و یکی داد می زد مامورا اومدن من کاری بهشان نداشتم فرار کار را خراب می کرد دیگر کاری انجام نمی دادم فقط و جعلنا از لبم نمی افتاد و مثل یک خانم از کنار خیابان راه می رفتم. اصلا انگار من را نمی دیدند اگر هم می دیدند می دانستم با آن ظاهری که دارم کسی گمان نمی کند انقلابی یا به قول خودشان خراب کار باشم چند بار هم بین تهران و قم اعلامیه و کتاب و نوار جا به جا کردم. میانه بچه ها با مادرم خیلی خوب بود نگرانی نداشتم و با خیال راحت یک روزه می رفتم قم و بر می گشتم. آنجا هم که بودم وضع همین بود. گاهی آدرس می دادند و می گفتند به یک نفر که فلان نشانه را دارد تحویل بده. من هم یک زنبیل پر از سبزی بر می داشتم و لا به لای ساقه و برگ های سبزی اعلامیه ها را جا به جا می کردم این وسط اوضاع بیمارستان ها خراب بود دارو ملافه، باند و خیلی چیزهای دیگر کم می آمد محله به محله می گشتیم هر چه به درد می خورد جمع می کردیم و می رساندیم به بیمارستان. گاهی خون کم داشتند می رفتیم خون می دادیم بچه ها برای مبارزه سلاح درست و حسابی نداشتند طبقه بالای یک مغازه ماهی فروشی شده بود کارگاه ساخت کوکتل مولوتف. ده پانزده نفر بودیم. بعضی روزها کارمان فقط رنده کردن صابون بود کلی هم شیشه خالی می آوردند فتیله درست می کردیم کمی هم بنزین می ریختیم توی شیشه ها و آماده می شد.همین قدر بگویم شب که می آمدم خانه از سوزش دست خوابم نمی برد. اصلا پوستی روی دست هایم نمانده بود ولی همه می دانند انقلاب با این چیزها نبود که به ثمر رسید. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 به کانال مهدویت بپیوندید👇 💞http://eitaa.com/mahdavieat💞