چند روز بعد زمزمه ی برگشتن ما به ایران آغاز شد و این در حالی بود که مهدی به دلیل شهادت [شهید] پورهنگ که در اثر مسمویت به شهادت رسید، بسیار محزون بود. حرف رفتن شده بود و مهدی هر چند لحظه یک بار می پرسید «می خوای برگردی؟» گفتم اگر ناراحتی برنمیگردم. حرفش را پس گرفت و گفت «نه، برو مراسم محرم رو برگزار کن، ولی زود برگرد.»
همان شب یکی از دوستان مهدی که در همسایگی ما بودند را دعوت کردیم برای شام . بعد از شام ، سینی چایی را از دستم گرفت و به مهمان ها تعارف کرد. سر حرف باز شده بود و هرکدام حرفی می زدند.
مهدی گفت «یه چیزی توی دلم هست می خوام بگم.»
دوستش گفت «بگو آقا مهدی.»
- به شهید پورهنگ قول داده بودم شیرینی داغ دمشق براش بگیرم، نتونستم به قولم عمل کنم. خیلی ناراحتم که نیست.
این را گفت و رفت توی فکر. حرف از شهادت خودشان بود و هر کدام به شوخی حرف شان را می زدند.
#شهید_مهدی_حسینی
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
ایام شهادت
#آقا_مهدی
روایت همسر شهید، برشی از کتاب تمنای بی خزان📚
فقط ۱۲ روز بعد از حاج محمد پرکشید...
شهادت حاج محمد: ۳۱ شهریور ۱۳۹۵
شهادت حاج مهدی : ۱۲ مهر ۱۳۹۵
🌱|
@mahdihoseini_ir