📝یک روز من با حاج آقا احمد بودم ، دمِ سبز میدان میدان کهنه قیام ، یک پیرمردی بود عجیب پیر جلویش یک دستمالی پهن کرده بود یک مشت پیاز گندیده می فروخت باور کنید هرکه از بغل او رد می شد می خندید . حاج آقا احمد پیاده می رفتند من هم خدمتشان بودم ایستادند. فرمود عمو ! چند ؟ گفت همه ی پیازها را می دهم صد تومان . فرمود من ازت دو هزار تومان می خرم ؛ گفت خدا به حق جدت الهی یاری ات کند . دو هزار را داد به این پیرمرد تمام این پیاز گندیده ها را جمع کردند تو همان پارچه ی تکه پاره شده . من دستم گرفتم . من هم مانده بودم آقا می خواهد این پیازها را چه کند ؟ 🔷رد شدیم نزدیکای منزلشان یعنی تو خیابان آقا فرمودند این پیازها را بریز تو سطل آشغال؛ گفتم حاج آقا چرا خریدی؟ فرمود من دیدم این نیاز دارد ولی برای اینکه روح گدایی در وجودش احیا نشود باهاش معامله کردم پیازهای گندیده را خریدم به قیمت بسیار عالی که شخصیتش خورد نشود . استاد دانشمند @mahmobarak https://eitaa.com/mahmobarak