👆🏻👆🏻ادامه عربده ی وحشتناکی کشید و گفت : خفه شو طهورا !وگرنه با همین دستام هم ترو می کُشم هم مادرت رو ... خودم رو روی زمین کشیدم ... دستم رو از دیوار گرفته و به زور بلند شدم . درد امانم را بریده بود . نفس کم می آوردم . سرفه ای کرده و به زحمت کلمات را ردیف کرده و جملات را ادا کردم : چیکار مامان داری ؟! از کی انقد وقیح شدی که دست روی مادر بلند میکنی . به خداوندی خدا بلایی سر مامان بیاد راحتت نمی ذارم . رنگ نگاهش عوض شد و دستش رو پایین کشید . دلم برای مادر به آتش کشیده شد . با صورتی کبود شده روی زمین افتاد .سینه اش به خس خس افتاده بود . رفتم بالای سرش و با گریه داد زدم : خدا لعنتت کنه طاهر . که جز دردسر هیچی به دنبال نداری . مادر چشماش رو به زور باز نگه داشته بود زیر لب چیزی میگفت اما من نمی توانستم بفهمم چه می گوید ‌. کنارم زانو زد . با چشمای دریده و وحشی اش بهم زل زد. و با بی رحمی گفت : داره تاوان خیره سری و بی عقلی ترو پس میده . بهت گفته بودم ، نباید زن این مردک بشی . اما گوش نکردی ‌. انگشتش رو جلوی صورتم تکون داد و گفت : این تازه اولشه . راحتت نمی ذارم . با نفرت بهش زل زدم و تمام کینه و حس بدی که ازش داشتم رو توی نگاهم ریخته و با عصبانیت گفتم : به تو هیچ ربطی نداره که من با کی ازدواج کردم . تو هیچ غلطی نمی تونی کنی . حالم ازت بهم میخوره . از تو و اون رئیس عوضی تر از خودت . دستش رو بالا برد و با پشت دست محکم تو دهنم زد و گفت : لال شو ...وگرنه قول نمیدم زنده از زیر دستم بیرون بری . نمیدونم از ترس جون خودم بودم که ساکت شدم یا از اینکه هر حرفی میزد اونقدر کله شق بود که عملیش می کرد زبان به دهان گرفته و بی صدا کنار مادر گریستم ... ادامه دارد ... به قلم ✍🏻 دل آرا ❌کپی رمان حرام است❌ @mahruyan123456🍃