📓 #صدای_بارون_عطر_نفسهات
🖇 #قسمت_سی_و_پنجم
✍🏻 #هاوین_امیریان
محدثه -: چطوري؟! گلدون رو با کامواااا؟!
-: خودش رو که نه... گلهاش بافتنی میشه. گلدوناشو با یونولیت شاید درست کنم.
محدثه -: وااااي من عااااشق کاراي هنریم! میشه به منم یاد بدي؟ بافتنی بلدم.
-: حتما... حالا که می خواید استراحت کنید... بیا بریم بالا بهت بگم.
محدثه -: پس ناهار رو می خوریم بعد میریم.
-: آخه...
محدثه -: آخه بی آخه!
دستم رو کشید و برد توي آشپزخونه...
مادرش -: محدثه اینطوري عاطفه خانم معذبه... می خواید ما ناهارمون رو بخوریم... بابا و داداشتون هم با هم دیگه... حالا معلوم نیست کی میان.
محدثه -: عالیه!
سفره رو انداخت .
-: شرمنده ها... مزاحم شدم.
-: این چه حرفیه دختر... تازه ازدواج کردي؟
-: تازه ي تازه هم نه ... نزدیک سه سال ...
-: ان شاالله خوشبخت بشی ...
-: سلامت باشید ... قسمت محدثه جون ...
محدثه -: چند سالته؟
-: بیست و یک.
-: سه سال از من کوچیکتري!
نشستیم پاي سفره و مادرش برامون غذا کشید .
-: محدثه من تقریبا همیشه خونه ام... اکثرا هم تنهام.... هر وقت دوست داشتی بیا پیشم...
محدثه -: ان شاالله. حتما.
مادرش بشقابمو داد دستم . ازش تشکر کردم .
-: شوهرت حتما صبح میره عصر میاد؟ کارش چیه؟
-: استاد دانشگاهه.
محدثه -: عه جدي؟ کدوم دانشگاه؟ چی درس میده؟
-: دانشگاه تهران... رشته اش برقه...
@mahruyan123456 🍃