👆🏻👆🏻ادامه
--یه آشیانه ی سرد و بی روح .
زندگی خالی از مهر و مهربانی !
او لایق بهترین ها بود .
آخ که جبر زمانه بد جور با ما دو تا تا کرد و ما را از هم جدا کرد .
پدر خود خواهش به خاطر حفظ منافع و بدست آوردن املاک برادرش چون می دانست تمام این اموال به افسانه می رسد این کار را کرد .
وگرنه او اصلا دل خوشی از زن برادر و برادر زاده اش نداشت .
و واقعا که هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمی گیرد حکایت این خان متکبر و زور گو بود .
خون رعیت هایش را به شیشه کرده بود و خودش با خیال راحت به خوش گذرانی هایش می پرداخت .
کی حق مظلوم را از ظالم می گیرد .
باز هم پاهای برهنه ی محمود پسرک هشت ساله ای پدرش را از دست داده بود جلوی چشمانم نقش بست .
همان بچه ای که پدرش سر زمین همین ارباب کار کرد و با تراکتور همین به ته دره رفت و مُرد .
و حالا هیچ مسوولیتی در قبال یک بچه و یک زن بیوه ندارد ...
خدایا چرا سکوت کرده ای ! می دانم که می بینی اما دیگر صبر ما فقیر بیچاره ها لبریز شده .
تا کی باید زیر دست اینان باشیم .
ادامه دارد...
#رمانزیبایعاشقانهمذهبیواجتماعی
#طهورا
به قلم ✍دل آرا
❌کپی رمان حرام است❌
@mahruyan123456🍃