🔴
عهد و پیمان علامه با ملا صالح مازندرانی
🔹
احسان به یک کودک
🔵 محدث نوری (رحمة الله) از خزائن ملا احمد نراقی چنین نقل می کند : که یکی از علماء مورد وثوق که از نوادگان دانشمند حدیث شناس مولی محمدباقر مجلسی است برایم نقل کرد:
جدّ او علامه مجلسی با مولی محمد صالح مازندرانی پیمانی بست که هر یک از آنان اگر پیش از دیگری از دنیا رفت به خوابش آید و او را از جریانات عالم دیگر آگاه نمایند.
🔶 مرحوم مجلسی (رحمة الله) پیش از مولی محمد صالح درگذشت. مولا محمد صالح پس از یک سال از وفات علامه مجلسی ایشان را در عالم خواب دید و گفت: چرا پس از آن میثاقی که با یکدیگر بستیم به خوابم نیامدی؟
علامه پاسخ داد: برای دهشت (وحشت همراه با حیرت) و گرفتاریهایی که مرا از این کار باز میداشت. اکنون کمی فراغ بال پیدا کرده ام.
💠 آنگاه از ماجراهایی که در این مدت بر ایشان گذشته بود سوال نمود.
🔺 مجلسی پاسخ داد: مرا در مقام خطاب الهی قرار دادند، ندا آمد: با چه اعمالی آمده ای؟ گفتم : عمرم را در تألیف و تصنیف اخبار و احادیث صرف کردم و در گردآوری و تفسیر اخبار و احادیث، کتاب های بیشماری نوشتم.
خطاب آمد: ولی تو مقدمه آن ها را به نام پادشاهان نوشتی و زمانی که مردم این کارت را می ستودند؛ خوشحال و مسرور، و هنگامی که آنها مذمت میکردند ناراحت می شدی. پس ستایش مردم و خشنودی پادشاهان، پاداشی است که در برابر آن نوشته ها در دنیا به تو داده شده است.
🔺گفتم : ایام عمر را در اوقات پنجگانه به امامت جماعت مردم گذراندم و آنها را برای برپا داشتن نماز گرد آوردم!
خطاب آمد: آری! ولی تو از کثرت مردم خوشحال و از کمی آنها ناراحت می شدی و این نماز شایسته مقام ما نیست.
🔺 همین طور هر چه از اعمال خود می گفتم اشکال و ایرادی بر آن گرفته میشد تا جایی که تمام اعمال حسنه ام از درجه قبول ساقط و از خود مأیوس شدم.
🔷 خطاب آمد: تو نزد ما یک عمل مورد قبول داری و آن این است که روزی از یکی از کوچه های اصفهان عبور می کردی که ایام نوبر «بِه» بود و تو «بِهی» در دست داشتی، زنی از کنارت گذشت که کودک خردسالش نیز به دنبال او بود، هنگامی که بِه را در دست تو دید، گفت: مادر من بِه می خواهم و تو برای خشنودی و رضای من آن را به او بخشیدی و کودک خوشحال شد.
ما برای این کار تو را بخشیدیم و از گناهانت درگذشتیم.
📚 فیض قدسی ص ۲۷۷
🆔
@majleci