🔴 هیبت و وقار علامه در عین شوخ طبعی 🔷 محدث جزایری در کتاب خود «انوار نعمانیّه» می گوید: رابطه من با استادم مولف کتاب بحار الانوار، بدین گونه بود که وقتی در اصفهان نزدیک ایشان درس می خواندم، از میان شاگردانش که به هزار نفر می رسید مرا به شایستگی و معاشرت خود برگزید و من شب و روز با او بودم. 🔶 و چون به تالیف کتاب بحار الانوار پرداخت من نیز به جهت مصالحی که تالیف آن کتاب اقتضا می کرد شب را با وی بیدار می ماندم. او با من بسیار شوخ طبعی و خنده رویی و بذله گویی می نمود تا از مطالعه ملالی نیابم و با این همه هنگامی که می خواستم برایشان وارد شوم ساعتی را پشت درب می ماندم تا قلبم _که به واسطه هیبت و وقار و احترام او مضطرب می‌شد_ آرامش یابد، آنگاه خود را مهیای ملاقات با او نموده و بر او وارد می شدم. سوگند به آن ذات شریف و آن روزهایی که در کنار همدیگر سپری کردیم و امید بازگشت آن روزگار را داریم، هیبت و جلال او سبب می شد برخورد با شیران را از وارد شدن برایشان آسان‌تر بیابم!!» 🔺محدث جزایری ادامه می‌دهد: «استاد ما مؤلف بحار الانوار _که خدای روزگار سعادتش را مستدام دارد_ کتاب های روایی را به شاگردانش امانت می داد، زمانی که کتاب را بر می گرداندند ایشان از لابه لای اوراق کتاب ریزه های نان پیدا می‌کرد که نشانه پر خوری امانت گیرنده ی آن کتاب است. به همین جهت وقتی که کتاب ها را به یکی از طلاب به امانت می داد به او می گفت: اگر برای نان خوردن ظرفی داری کتاب را به تو عاریت می دهم و الّا مادام که کتاب نزد تو است، ظرفی را به تو عاریه می دهم.» 🆔 @majleci