📋روضه شب دهم محرم 99 ⬛️روضه/ حاج محمدرضا بذری ⬛️ ⬛️ هیئت یافاطمه الزهرا سلام الله علیها عکس امشب که خوش احوال تو را می بینم عصر فردا ته گودال تو را می بینم آمدم تا که دلی سیر کنارت باشم شانه بر مو بزنی, آینه دارت باشم چقدَر پیر شدی!؟ از حسنم پیر تری! از من خسته به والله! زمین گیر تری! مادرم بود که آگاه ز تقدیرم کرد من اگر پیر شدم, پیری تو پیرم کرد عصر فردا به دل مضطر من رحمی کن ته گودال به چشم تر من رحمی کن من ببینم که تو بی پیرهَنی می میرم تکیه بر نیزه ی غربت بزنی, می میرم آه از سینه ی پر خون بکِشی می میرم از دهان نیزه ای بیرون بکشی, می میرم سر گودال من از هول و ولا خواهم مرد زود تر از تو در این کرب و بلا خواهم مرد پنجه ی کینه به مویت برسد من چه کنم!؟ نیزه ای زیر گلویت برسد من چه کنم بوسه ی فاطمه بر حنجر تو می بینم خنجری کُند به پشت سر تو می بینم بین گودال و حرم, عطر فروشم فردا تن عریان تو را با چه بپوشم فردا!؟ چادرم هست, ولی همسفرم شک دارم تا دم عصر بماند به سرم, شک دارم رسیده شب آخرت حسین میاد ناله ی مادرت حسین الهی برای سرت حسین خواهر بمیره ببین غصه ها رو تو چشم من الهی که زینب بشه کفن دیگه حرف رفتن بهم نزن خواهر بمیره بشین تو روبروم بهتر ببینمت پیشم بمون که من بیشتر ببینمت خواب بدی دیدم که حرمتت شکست و الشمر جالس با چکمه ام نشست هی کند میبره لشکر کلافه شه فک کن ثنان که هست خولی اضافه شه اون نیزه میزنه اون تیغ میکشه ای وای دخترش هی جیغ میکشه میری توی گودال به زور حسین سرت میره کنج تنور حسین چقدر باشه زینب صبور حسین برات بمیرم مثل مادرت میخوری لگد هرکی هرچی داشت تو رو میزد شدن اسب ها از رو تنت رد برات بمیرم ریختن به دور تو ارازل و اوباش بمیرم برات غارت شدی داداش یکی گرفته بود انگشتر تورو یکی گرفته بود موی سر تو رو کار تو شد تموم شد نوبت حرم نترس محکمه گره معجرم نانجیبا دارن چیکار میکنن بچه ها دارن فرار میکنن ندارم به دوری علاقه من تو میری و میمونه داغ من میان شمر و خولی سراغ من نگو روزی من اسارته نگو دشمنت فکر غارت نگو قسمت من جسارته بیچاره زینب دلت میاد داداش من بکشم عذاب حرمله دستممو ببنده با طناب یا که ببیننت یا که ببینمت به خون شدی خضاب یا ببرنمون به مجلس شراب حالا که میروی بیچاره قلب من بعد یه عمر داداش سخته جدا شدن دیدن ارباب به نیزه تکیه داد یا مسلم بن عقیل هانی حبیب صدا زد یا مسل بن عقیل ،یا هانی بن عروه ، یا حبیب بن مظاهر ... یکی یکی رو صدا زد جواب نیومد صدا زد چتون شده مگه شما نبودید که مثل پروانه دور حسین میچرخیدین الان داره حسین صداتون میزنه چرا جوابشو نمیدین اگه خوابیدید بلند شین چرا؟ میخوان بعد من خیمه هارو آتیش بزنن میخوان دست زینبمو ببندن... اومد با همه خداحافظی کنه اومد تو خیمه ی امام سجاد به زحمت تکیه داده صدا زد بابا کجاست برادرم علی اکبر ؟ قُتِل این عمی العباس؟ قُتِل یه وقت صدا زد عمه شمشیر منو بیار زیر بغلمو بگیر بلند شم می بینی حجت خدا یاور نداره بزار منم برم جونشو براش بدم همه جای روضه عجیبه دل بده اومد تو خیمه ی زنا با زنا خداحافظی کنه دید زنا چادر به کمر بستن یه جوری فقط چشما معلومه یکی شمشیر شکسته دستشه یکی چوب نیزه یکی... آقا فرمود چتونه؟ آقا صدای استغاثه تون رو شنیدیم گه ما مردیم آقا بزارین ما بریم همه رو آروم کرد راوی میگه دیدم ابی عبدالله امام کعبه هست همه باید طواف کنن فقط آقا دید گوشه خیمه سکینه نشسته بابا تسلیم مرگ شدی؟ دختر چگونه تسلیم مرگ نشم یاری نمونده گفت بابا مارو ببر مدینه