س از هُرمِ تبِ حنجره‌ات تا جگرم سوخت در داغ تو آنقدر شدم موی سرم سوخت تا خیمه ز گودال دویدم چو شنیدم از هر طرفی عمـّه بیا عمـّه حرم سوخت بعد از تو عطش نیست ولی اشک هماره آتش زده بر جان و دلم، چشم ترم سوخت از من خبر اینست که بعد از تو فراقت آتش زد و هر خاطره شعله‌ورم سوخت در غربتِ ویرانه شبی شعلهٔ یک شمع پروانهٔ دردانه بی بال و پرم سوخت ای معنی هستی که دلم با تو بهشت است رفتی و جهان سر به سرش در نظرم سوخت تا اینکه معطّر کنم از نام تو فردا چون عود پراکنده شدم پا به سرم سوخت